یادآوری

باید یادآور شوم که مطلب قبلی الزاما به معنای تایید هاشمی و یا حتی شرکت در انتخابات نیست. همانگونه که در مجلس هفتم علیرغم ارادت خاص و علم به توانایی یکی از کاندیداها، مهری بر شناسنامه ام ننشست.

قصه تازه ای هم نیست و ما در این 27 سال در هر انتخابات یک رفراندم (کافی ست نگاهی به برنامه های صدا و سیمای جمهوری اسلامی بیندازیم که با ماجرای هسته ای نور علی نور شده است)  برگزار کرده ایم و با رای مشتهای خونین محکمی به دیوار کوبیده ایم. 

هنوز هم آرا خاموش به میدان نیامده اند و هیچ چراغ روشنی هم دیده نمی شود که این وضعیت مبهم را بر طرف کند؛ به نظر من هیچکدام از کاندیداها دارای صلاحیت رای گرفتن نیستند جز هاشمی که آنهم منوط به افرادی است که او به میدان کار خود خواهد آورد.

بالاخره هاشمی آمد

 

اکبر هاشمی مرد بحرانهای دهه 60 و سردار سازندگی سالهای بعد آن بود و در هنگام دولت خاتمی نقش مهمی در تعیین سیاستهای کلان داشت طوری که انقلاب اسلامی با نام او عجین شده است.


سردار سازندگی پریروز اما امروز؟

اکنون دهه 70 زندگی خود را سپری می کند و امروز مجبور شده است که پا به صحنه بگذارد و مطمئنا چهره ای شاخص در انتخابات خواهد بود زیرا همچون گذشته گزینه ای در قد و قامت او در میدان مبارزه نیست.

آمدنش اما از روی شوق نبوده است و اجبار نقش بسزایی در آن داشته است. اما چرا او تمایلی به قبول این بازی نداشته است؟

به گمان من؛ وضعیت جدید جامعه به گونه ای پیش رفته است که دانشجویان در مقابل رییس جمهور ایستادند و او را به راحتی متهم به دروغگویی کردند ولی هاشمی از آنها نیست که از این رفتار آزرده خاطر نشود. برای هاشمی سخت ترین کار است که دوباره خود را در معرض انتقاد و تیرهای تند مطبوعات و افکار عمومی قرار دهد. مخصوصا بعد اتفاقی که در مجلس ششم افتاد. او این حق را محفوظ دارد که خود را فراتر از انتقاد بداند چه اینکه او با انقلاب بزرگ شده است.

از طرف دیگر مجلسیان نشان دادند در معامله ای وارد می شوند که کفه سود آنان سنگینتر است و تنها با حکم حکومتی متوقف می شوند. مجلسی که می گوید طرحها ولوایح رسیده یا با ماست یا بر ماست. جدال با مجلسی که چنین رفتاری بروز داده است برای هاشمی هفتاد ساله حوصله بر و طاقت فرسا می نماید که در قول خود شرنگی تلخ بیش نیست.

درافتادن با قوه قضاییه ای که خود دولتی دیگر است و تابع قانونی است که خود وضع می کند برای او کار سختی است به این خاطر که همه از او انتظار دارند سعید مرتضوی را محدود به رعایت حقوق فردی جامعه کند که این توقع قطعا از معین یا کروبی نیست؛ دیگران که مجالی برای صحبت ندارند.

همینطور سیاست خارجی که در اوایل دولت رو به بهبود بود؛ همکنون به نقطه سیاه یا سفید رسیده است و با ماجرای انرژی هسته ای روزگار تعیین کننده ای می گذراند. اضافه کنید حضور پررنگ آمریکا در گوشه گوشه مرزها که بالقوه ضریب بحران را در سیاست خارجی بالا می برد.

از همه اینها گذشته؛ نسلی که روز به روز بی پرواتر حقوق خود را می طلبد و با زیرکی از روزنه های مبهم قانون می گذرد و در لحظات تنگ به هر دری خواهد زد تا خود را خلاص کند. چیزی که گریز از آن نیست و هر کس که تصمیم به پوشیدن ردای ریاست جمهوری را دارد هیچ گاه رفتار دانشجویان را با خاتمی در آذر 83 از یاد نخواهد برد؛ کافی است نگاهی بیندازیم به سفرهای انتخاباتی زودرس کاندیداهای احتمالی و رفتار جوانان با آنان که چگونه حقوق خود را طلب می کنند، از معین اصلاح طلب در اصفهان گرفته تا قالیباف به ظاهر مقتدر در دانشگاه هر دو اسیر سوالات و ضرباتی شدند که جوابی برایش نداشتند.

اکبر هاشمی باید خودش را برای این روزها آماده کند که نقد شود؛ صریح و صادق. هاشمی باید بتواند زمینه حضور دوباره مدیران موفق معزولی چون کرباسچی را فراهم نماید تا نیازهای حداقلی مردم را پاسخ دهد.

اکبر هاشمی در نامه خود دقیقا به ضعف جمهوری اسلامی انگشت گذاشت که نه تنها توان زایش نخبگان را ندارد بلکه همان اندک مدیران خود را ناامید و دلسرد از میدان بیرون کرده است؛ رییس جمهور آینده باید توان خود را به بوته آزمایش گذارد تا زمینه را برای حضور دوباره آنها فراهم کند.

در آخر

 

نان و آزادی و دیگر هیچ



در جواب یکی از کامنتها :

حسین عزیز 
بیا فرض کنیم انقلاب 57 زنی زیبا بود و ما دل به او باخته بودیم و با او ازدواج کردیم. حال بعد از 30سال زندگی تازه متوجه شده ایم که اشتباه کرده ایم!اکنون بچه هامان بزرگ شده اند و فهمیده ایم که نسلی بی آرمان و ناامید پدید آورده ایم.تکلیف این زندگی کدام است ؟ بعد 28 سال زندگی؛ گاه جدایی فرا رسیده است؟ خون هموطنان، فشار اقتصادی سالهای پس از جنگ و ...

نظر من در اینگونه موارد همیشه ماندن و ادامه دادن است اما نه به هر قیمت ممکن! ما باید توانایی تغییر شرایط  داشته باشیم. اصولا یک مهندس شرایط مطلوب ذهنش را در نظر نمی گیرد بلکه واقعیتها را می سنجد و تحلیل می کند که به کدام عضو سازه، چقدر و در کدام جهت نیرو وارد می شود.فی الواقع واقعیات پیرامون و اطراف را در نظر می گیرد و بر این اساس آنها را تغییر می دهد تا مفید فایده شوند. در حقیقت می سازد.

ما مجبوریم بسازیم و آباد کنیم.

با خراب کردن هیچ مشکلی حل نمی شود. همانطور که در 57 به جای باران سیل را خواستار شدیم؛ اکنون نباید خطای دوباره مرتکب شویم، اگر هنری داریم همینجا و همین الان باید کاری بکنیم.

فرض کنیم امریکا ایران را مورد حمله قرار دهد؛ چه می شود ؟

کدام مدل حکومتی را برازنده خود می دانیم ؟

 به کدام اپوزسیون دل خواهیم بست خارج کشور که هر کدام از دیگری بدتراست؟

به هر حال ما همین هستیم که هستیم و این را باید قبول کنیم چنان که زندگی را با مشکلاتش باید قبول کرد.

 

اما چرا گزینه ای مثل هاشمی ؟

همانطور که در متن اشاره کردم متفکران، اندیشمندان، نهادهای مدنی و در کل آنهایی که به اصلاح طلبی امید بسته اند باید با فشار از پایین سعی در مقید کردن هاشمی داشته باشند و از قدرت چانه زنی اش در پشت پرده ها استفاده کنند.از طرف دیگر فراغتی خواهد بود برای دیگرانی که این سالها به دلیل اشتغال به امور اجرایی مردم و وعده های خویش را فراموش کردند تا اشکال کار خویش را بیابند و آنها را رفع و رجوع کنند. حس می کنم جنبش دانشجویی نیز به تعمیر اساسی و تغییرات درونی احتیاج دارد تا تکلیف خود را با نهادهای قدرت مشخص کند چون دانشگاه مبدا تحولات است. بدین ترتیب می توان امید داشت که وجه دوم شعاری که گفتم محفوظ بماند.

اما قسمت اول که این روزها بر حسب شرایط ( با توجه به خاطره تلخ گذشته ) اهمیت بیشتری یافته است؛

در کل هاشمی را به اقتصاد می شناسند تا سیاست همانطور که در مورد رهبر انقلاب بر عکس است. همه از آنجاست که او مدیرانی در پیرامون خود پرورده است که در دامان اقتصاد شیر خورده اند، موضوعی که درباره اصلاح طلبان صدق نمی کند. باز هم تاکید می کنم غلامحسین کرباسچی نمونه موفق این نوع مدیریت بود و در زمان او، تغییرها بر پیشانی جمهوری اسلامی نشاند. او حتی به نوعی سرمشق مدیران میانی محسوب می شد که با تنگ نظری عده ای از ادامه راه باز مانده است. فکر می کنم هاشمی باید و باید؛ دوباره و دوباره آنها را برای کار دعوت کند زیرا همکنون غم عموم مردم سیاستزده نان شب است.