اکبر گنجی

از اکبر گنجی می گویم و با صدای بلند هم.


جنبش عدالتخواهی کجاست؟

او نه به خاطر مخالفت با جمهوری اسلامی که به خاطر نماد ایستادگی و مقاومت شایسته و بایسته تحسین است. همانطور که در نامه خود آورده بود می توانست کنج عافیت و مصلحت برگزیند و روزگار بگذراند اما ماند و همچون تک درختی در بیابان قائم شد تا اثبات کند از مسوولیت خود در قبال جامعه شانه خالی نکرده است.

گنجی بر خلاف آنانی که موقع انتخابات به حرف می آیند و جبهه دموکراسی خواهی تشکیل می دهند؛ از خود گذشت و شجاعتش را به رخشان کشید.

و اتفاقا حرف من این است؛ گمشده این روزها همین ارزشهاست. از خود گذشتگی، ایثار، شجاعت، صداقت و ... مفاهیم ناپیدا و کمرنگی اند که همانند بارقه ای در شب تاریک ظاهر می شوند و بعد لحظه ای روشنایی دوباره تاریکی و ظلمت شب گریبان شب نشینان را می فشارد.

این ذره کوچک خدا با همه تقصیر خود برایت دعا می کند؛ نه آنکه روزه ات را افطار کنی که در راهی که بر گزیده ای موفق و پیروز باشی. همانطور که نماد عدالتی.

 

 

زندگی

زندگی جنگی است که هر روز تکرار می شود و برای لحظات خوشی که مکثهای کوتاهی بیش نیست بهای گزافی باید پرداخت.
به کودکی هرگز زاده نشد - اوریانا فالاچی

تبر، نماد قدرت ساختگی دست بشر

یکدفعگی خریدم. لابلای لوازم آبیاری باغ. یک تبر قرمز خوش رنگ. برای زدن پاجستهایی که بدون هماهنگی و خودرویی که از ساقه درخت بیرون می زنند. زور درخت را برای میوه دادن می گیرند. آنها که توان درخت را برای رشد خود می خواهند.

تبر=قدرت؟

اگر چه بر شاخ تر کسی تبر نمی زند اما چاره اش فقط تبر است. با یک تبر کنده می شوند. نمی دانی، لذتی بس غریب به من دست می داد وقتی یکباره از ساقه جدا می شدند. از بچگی تبر را دوست داشتم. از اره خوشم نمی آمد. کند بود و حوصله بر. قدرت در آن نقشی نداشت. استمرار می خواست.

الان هم به قالی زیر پایم که نگاه می کنم، ساقه یک گل عجیب وسوسه ام می کند. قطعش کنم؟ گل را از آنچه که او را بند کرده است، رها کنم؟ آزاد شود؟ قول می دهم زیاد طول نکشد. فقط یک ضربه!