به کجا....؟

  • می خواستم در مورد آخرین پست صفحه توضیح بدهم و آن عکسی که خیلی از دوستان را شوکه کرد و دوستان بسیارتری را به زدن SMS و تلفن و حتی ملاقات حضوری که از تو انتظار نداشتیم و این چه کاری بود و .... اما دیدم دعوای این عزیزان موضوع جالبتری است.  

ابتدا آقای نیکان ظاهرا خاطراتی دون شان بانوان محترمه اهالی مطبوعات می نویسند که بله در فضای مطبوعات کشور هم از آن خبرها هست. بعد به حریر زربفت قبای عزیزانی  دیگر بر می خورد که اهه. کی گفته؟ و....  

 نمی خواهم وارد دعوای آنها بشوم ولی کلا لذت می برم وقتی می بینم که این عزیزان در فضایی به سر می برند که اصلا سالها و ساحلها با متن آن چیزی که احساس می کنم متفاوت و دور است. هیچ کدام از این عزیزان چهره کودک 10 ساله ای را تصویر نکرده اند که صبح با تمام خستگی جلو ماشین می پرد و دستمال کثیفی و ....  هیچ کدام از این عزیزان بی پناهی دختری را ندیده اند که در 17 سالگی برای نان آوری خانه به شغل روسپی گری روی می آورد و در تمام عمرشان به کارگری برنخواهند خورد که معتاد و زنش را طلاق داده بود و بچه هاشان را واگذار به پدر و مادرش کرده بود. اگر هم چیزکی بنویسند می گویند" پیف پیف ... چه بد!!!"

همینها بود که هر چه در انتخابات داد زدیم فریادمان در میان هیاهوها و حلقه های وبلاگی به جایی نرسید و فکر می کنم با این فضاها و این آدمها باید برویم سر زمین کشاورزیمان وبگوییم

" گور پدر مردم و درد آنها !"

همیشه از این فیفیل افه بازیها بدم آمده است مثلا وقتی می بینم برای برگزاری اردویی دانشجویی تمام تلاش تیم مسوول مساله رفاه عزیزان دانشجو است که مبادا بهشان گرما بخورد و سرما اذیتشان کند؛ تاسف می خورم به حال جامعه دانشجویی و به اصطلاح روشنفکری  که باید بروند همه حرفهاشان را در همان کافی شاپهاشان و وبلاگهاشان دفن کنند.

گاهی یاد شریعتی می کنم. با خود می گویم جامعه امروز ما چقدر به او و منش او نیاز دارد؟ و چقدر روشنفکران و روشنفکرنماها و .... مان با متن جامعه مان فاصله دارند!

سیبستان خواب زیبایی دیده است و من هم به رویایش می پیوندم که به کجا چنین شتابان ...

  • حس عجیبی ( شادی، دل خنکی، مور مور... ؟ )  در من هست وقتی آدمی مقتدر شکست می خورد و یا کنف می شود، لذت می برم با این که خودم شخصا طرفدار او باشم یا نه. معمولا از شکستن بتها و آنها که شکستنشان پر سر و صداست خوشم می آید. گرهارد شرودر هم فرو ریخت.
  • دوستانمان رفته اند ازدواج، بکنند. دمشان گرم!

 

تفاوت زن و مرد

هرچند که شاید تکراری و یا بی مزه باشه اما نکته ای که هست اینه که این وقایع اتفاقاتیه که واقعیت داره  و پیش می یاد. ( قابل توجه خانومهایی که دنبال تساوی و ... می گردن!)  


آقایون چطور از عابربانک پول میگیرن؟

۱- با ماشین میرن سراغ بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک
۲- کارت رو داخل دستگاه میذارن
۳- کد رمز رو میزنن و مبلغ درخواستی رو وارد میکنن
۴- پول و کارت رو میگیرن و میرن

خانمها چطور از عابربانک پول میگیرن؟

۱- با ماشین میرن دم بانک
۲- توی آینه آرایششون رو چک میکنن
۳- به خودشون عطر میزنن
۴- احتمالا" موهاشون رو هم چک میکنن
۵- توی پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن
۶- توی پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن
۷- بلاخره ماشین رو پارک میکنن و میرن دم دستگاه عابر بانک
۸- توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن
۹- کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه
۱۰- کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون
۱۱- دنبال کارت عابر بانکشون میگردن
۱۲- کارت رو وارد دستگاه میکنن
۱۳- توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یادداشت کردن میگردن
۱۴- کد رمز رو وارد میکنن
۱۵- ۲ دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن
۱۶- کنسل میکنن
۱۷- دوباره کد رمز رو میزنن
۱۸- کنسل میکنن
۱۹- به دوست پسرشون زنگ میزنن که طریقة وارد کردن کد صحیح رو براشون بگه
۲۰- مبلغ درخواستی رو میزنن
۲۱- دستگاه ارور (خطا) میده
۲۲- مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن
۲۳- دستگاه ارور (خطا) میده
۲۴- بیشترین مبلغ ممکن رو درخواست میکنن
۲۵- انگشتاشون رو برای شانس روی هم میذارن
۲۶- پول رو میگیرن
۲۷- برمیگردن به ماشین
۲۸- آرایششون رو توی آینه چک میکنن
۲۹- توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن
۳۰- استارت میزنن
۳۱- پنجاه متر میرن جلو
۳۲- ماشین رو نگه میدارن
۳۳- دوباره برمیگردن جلوی بانک
۳۴- از ماشین پیاده میشن
۳۵- کارتشون رو از توی دستگاه عابر بانک برمیدارن
۳۶- سوار ماشین میشن
۳۷- کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده
۳۸- آرایششون رو توی آینه چک میکنن
۳۹- احتمالا یه نگاهی هم به موهاشون میندازن
۴۰- راه میفتن و میندازن توی خیابون اشتباه
۴۱- برمیگردن
۴۲- میندازن توی خیابون درست
۴۳- پنج کیلومتر میرن جلو
۴۴- ترمز دستی رو آزاد میکنن (میگم چرا انقدر یواش میره ها!)
۴۵- به حرکت ادامه میدن



خانمها چطور نیمرو درست میکنن؟

1- توی ماهیتابه روغن میریزن
2- اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن
3- تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن
4- چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن

آقایون چطور نیمرو درست میکنن؟

1- توی کابینتهای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن
2- توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بلاخره پیداش میکنن
3- ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن
4- توی ماهیتابه روغن میریزن
5- توی یخچال دنبال تخم مرغ میگردن
6- یه دونه تخم مرغ پیدا میکنن
7- چند تا فحش میدن
8- دنبال کبریت میگردن
9- با فندک اجاق گاز رو روشن میکنن و بوی سرکه همراه دود آشپزخونه رو بر میداره
10- ماهیتابه رو میشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی میداد!)
11- ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن واقعی میریزن
12- تخم مرغی که از روی کابینت سر خورده و کف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاک میکنن
13- چند تا فحش میدن و لباس میپوشن
14- میرن سراغ بقالی سر کوچه و 20 تا تخم مرغ میخرن و برمیگردن
15- تلویزیون رو روشن میکنن و صداش رو بلند میکنن
16- روغن سوخته رو میریزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهیتابه میریزن
17- تخم مرغها رو میشکنن و توی ماهیتابه میریزن
18- دنبال نمکدون میگردن
19- نمکدون خالی رو پیدا میکنن و چند تا فحش میدن
20- دنبال کیسهء نمک میگردن و بلاخره پیداش میکنن
21- نمکدون رو پر از نمک میکنن
22- صدای گزارشگر فوتبال رو میشنون و میدون جلوی تلویزیون
23- نمکدون رو روی میز میذارن و محو تماشای فوتبال میشن
24- بوی سوختگی رو استشمام میکنن و میدون توی آشپزخونه
25- چند تا فحش میدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل میریزن
26- توی ماهیتابه روغن و تخم مرغ میریزن
27- با چنگال فلزی تخم مرغها رو هم میزنن
28- صدای گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال میشنون و میدون جلوی
تلویزیون 29- سریع برمیگردن توی آشپزخونه
30- تخم مرغهایی که با ذرات تفلون کنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل میریزن
31- ماهیتابه رو میندازن توی سینک
32- دنبال ظرفهای مسی میگردن
33- قابلمهء مسی رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن و تخم مرغ میریزن
34- چند دقیقه به تخم مرغها زل میزنن
35- یاد نمک میفتن و میرن نمکدون رو از کنار تلویزیون برمیدارن
36- چند ثانیه فوتبال تماشا میکنن
37- یاد غذا میفتن و میدون توی آشپزخونه
38- روی باقیماندهء تخم مرغی که کف آشپزخونه پهن شده بود لیز میخورن
39- چند تا فحش میدن و بلند میشن
40- نمکدون شکسته رو توی سطل میندازن
41- قابلمه رو برمیدارن و بلافاصله ولش میکنن
42- چند تا فحش میدن و انگشتهاشون که سوخته رو زیر آب میگیرن
43- با یه پارچهء تنظیف قابلمه رو برمیدارن
44- پارچه رو که توسط شعله آتیش گرفته زیر پاشون خاموش میکنن
45- نیمروی آماده رو جلوی تلویزیون میخورن و چند تا فحش میدن


منبع: وبلاگ دیب‌دمینی

مسافر

دوستانی عازم سفر شده اند. سفری به آسمانی ترین نقاط زمینی، سفری به درون، از آن دست که می تواند تمام نشود.

روزی در بازار چشمم به جمله " لبیک اللهم لبیک ... " افتاد بی اختیار اشک در چشمانم نشست. یاد خیلی چیزها افتادم. چیزهایی که بود و الان نیست. چیزهایی که می باید می بود و نیست. قولهایی که می باید پایدار می بودیم و نبودیم و . . .

گرچه که معشوق همینجاست و بسته به ما که یکدم از این خانه بر آن بام برآییم اما آن سنگ نشانه ای است برای ما که یادمان نرود از قولی که به هم دادیم مثل حلقه زرد ازدواج. حتی رو ندارم که تقاضای سفر دیگری کنم .
می دانم که ناامیدی بدترین است. ایمان از جنس امید است. من هنوز امیدوارم. من هنوز بندم. مقیدم. چیزی هست که مرا نگه داشته است.


برادر؛


« سفرت به خیر، اما تو و دوستی خدا را

            چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی

                        به شکوفه ها، به باران

                                    برسان سلام ما را  »