عجب دلگیر است این تغییر. عوض شدن تابستان به پاییز را می گویم. رمضان هم که دلتنگی و گیجی اش را توامان کرده است.
بعد افطار فکر می کنم دیندار بودن چقدر ارزش دارد؟ روزه ای که دروغ ، ریا و بد دلی را پاک نکند؛ به چه دردی می خورد؟ جز یک گرسنگی و تشنگی بی خود چیز دیگری است؟ حالا هزار هزار دکتر مزدوری را هم بیاورند که برای سلامتی مفید است. چیزی که درونش خراب است با نماکاری درست بشو نیست.
پاییز که می شود انگار لشکر یک بیماری مزمن بدنم را فتح می کند؛ آرام و بی سر و صدا و من را توان مقابله نیست. لا مذهب مثل یک مرگ تدریجی سرطانی است. اگر می توانستم این یکی را از فصلها می کندم می انداختم دور. پاییز هر چه که باشد زرد است. زردی هم بیماری است؛ مرگ است؛ فراق است و جدایی؛ جدایی برگی از درختش.
عجیب است هر رمضان با خود می گویم شاید این بار اتفاق شگرفی بیفتد؛ شاید در این تاریکی محض روزنه نوری، چیزی پیدا شود؛ اما انگار که هر چه بیشتر می دوم، دورتر می شوم. حکایت من هم شده داستان جوانک آن فیلم که دنبال راه میانبر می گشت و پیدا نمی کرد. نماز می خوانم و هزار خیال لامروت راهزنم می شوند؛ خام اندیشانه روزه می گیرم و وسوسه ها را پذیرا می شوم. در مقام سخن گویاترم ز بلبل و هنگام عمل ...
به چه امیدی می آویزی ای اشک؟
به به
استاد از سفر برگشته
بابا جون من رفتی دلت باز شه، بسته تر هم که شد.
آقا با چشم سر هم که ببینی (دل رو بیخیال) زیبایی هایی تو پاییز میبینی که آرزوی حذفش به سرت نمیزنه
سلام
کافیه گاهی اوقات چشاتو بازتر کنی! مثل اینکه ماه رمضان پاک هوش و حواس تو رو با خودش برده ددر...
پاییز و به خصوص مهر یکی از زیباترین فصل ها و ماه هایی است که خداوند لطف کرده و آفریده است.
خوب نمی تونی روزه نگیر...!
سلام
چطوری؟ رسیدن به خیر آقا مجید .
فقط خوندم ... و فقط با یه لبخند نظرمو می گم .
آرزومند آرزوهای قشنگت
شاید این بار اتفاق شگرفی بیفتد...
سلام
در مورد پاییز باهات موافقم با این که قشنگه و ولی دلگیر
ولی ماه رمضان در کل دوست داشتنیه
خیلی خوب بود
مخصوصا در مورد ماه رمضان
روزه ای که دروغ ، ریا و بد دلی را پاک نکند؛ به چه دردی می خورد؟جز .........
با موشکافی تاریکی نمی شه به روشنایی رسید!
به دنبال پاسخی می گشتم که شاهد از غیب رسید. از وبلاگ حباب خواندم که مادر ترزا نامه های خصوصی می نوشته است و در آن می گفته است که خدا را احساس نمی کرده است و ...
حرف شما ریشه در اندیشه های مولوی دارد البته تا آنجا که می دانم. مولوی هم به جای واکاوی در تاریکی ها دعوت به روشنا می کرد اما کیست که دچار قبض نشود؟ کیست که دلش را غبار نگیرد؟ کیست که گاه و بیگاه زبان به اعتراض نگشاید؟ هر چند اگر مولوی هم اینجا بود می گفت دنیا به جدال همین خوبیها و بدیها قائم است اما باید تلاش کنیم که غم خوردن در ما ماندگار نشود.
به هر حال ممنون از توجهتان.