صبح که راه افتادیم هوا هنوز تاریک بود. تا که به نیشابور رسیدیم مورد مهرورزی قرار گرفتیم و به پاسگاه هدایت شدیم. متعجب مانده بودم که واقعا دلیل این مهر و محبتها چیست که در حقمان می رود. گذشت.
به خروعلیا رفتیم. هوا دلچسب بود و نمناک؛ بوی بهار داشت و رنگ پاییز. عزیزی چای آماده کرد و به صبحانه نشستیم.
رفتیم و رفتیم. از شادمانی کودکانه تا دری که به آسمان باز می شد؛ زیبایی هایی بودند که برای دیدنشان باید چشم دیگری باز کرد. زیبایی در خوشگلی نیست، خوشگلی هم فقط در زرق و برق نیست. عشق هم در خوشگلی نیست.
بعدازظهر بوژان رفتیم. خدای قهار قدرتمندی که شناساندنمان؛ آمده بود، قلم برداشته بود، رنگ آمیزی کرده بود. بعد آب زده بود و به قولی کنتراست تصویر را بالا برده بود و ...
حسین هم بعد بهمان ملحق شد؛ پایه صحبتم شد تا خود غروب. می گفت وابستگیها از ذات آدمی اند باید به آنها فرصت ظهور و بروز داد...
من هم گفتم بعضی حرفها مثل میوه اند طول می کشد تا برسند و لازم است که به موقع و به دست باغبانی صاحبدل چیده شوند وگرنه بر درخت ذهن آدمی می پوسند و فاسد می شوند.
پ.ن: شایسته نیست که از الیاس پیراسته تشکر نکنم از برای این خاطره های خوب که در ذهنمان کاشت.
سفرنمای مختصر و مفیدی بود . ممنون برای حضورت و ثبت خاطرات .
جای من خالی...
سلام
تا حالا شده که فکر کنی عاشقی یا نه؟
عکسها عالی بودند. دست طبیعت درد نکند!
...واقعا هم دست طبیعت درد نکنه :-)
عکسا قشنگ بودن دست کانن درد نکنه
ما نفهمیدیم دست کی درد نکنه بالاخره.
دست خودمم درد نکنه.
ما هم خرو علیا می خوایم! آقا گیری کردیم توی این دود و بوق و گیر! میری اونجا یکی دو تا نفس هم به جای این دور از وطن! بکش
migan vasfol eysh nesfol eysh!
but...
fayde nadare ,man bujane paiizo! mikhaaaam