برای بزرگداشت حضرت شیخم

چندی پیش که سالروز بزرگداشتتان بود با خود می گفتم مگر شما خود در ظرف زمان جای می گیرید که سعی می کنند برایتان سال معرفی کنند و ساعت بگذارند.

نه! شما را نمی توان در قفس زمان محصور کرد و قالب نمی گیرید که خود گفته اید :

 

جمله تلوینها ز ساعت خاستست

رست از تلوین که از ساعت برست

چون ز ساعت ساعتی بیرون شوی

چون نماند محرم بی چون شوی

آنهم فقیهان جمهوری اسلامی که تا توانسته اند از آوردن نامتان پرهیز کرده اند؛ اما چه کنند که این روزها آنقدر حضورتان سترگ و بزرگ است که حتی رومیان این زمانه خود را محتاج حرفهای شما می دانند و جهان و جهانیان را به شنیدن و اندیشیدن از شما می خوانند و برای آن که از قافله عقب نمانند چیزکی می گویند که آبروداری کنند.

کسی به دوره پس از فراق شمس - که به تعبیر سروش شمس را بلعیده بودید و اسماعیل وجودتان را قربانی وجود شمس کردید- اشاره کرده بود و گفته بود مولانای این دوره آرام چون کوه و مثل آسمان مهربان و حامی است. گمان می برم همین سالهاست که معلمانه مثنوی را گفتید؛ چه می گویم؟ مثنوی معنوی از شما جوشید؛ بیرون ریخت و من این روزها همچون کودکی خردسال که بر پدری قدرتمند و مهربان تکیه داده است گرم می شوم؛ ایمن می شوم و می آسایم.

حتی در ضمن این سرودنها؛ سایه شمس در پس پرده تک تک بیتها نشسته است، گاه گاه از میان این گفته ها بیرون می جهد، عیان آشوبی بر پا می کند [1] و باز به اصل خود باز می گردد[2]. اصل؟ اصل چیست؟ اصل موهبتی نصیب ما ایرانیان شده است که مثنوی به زبان فارسی سروده شده است اما چه حیف که ما ایرانیان از چنین موهبتی غفلت می ورزیم. موهبت چیست؟  موهبت عشق است که خدا به بندگان خاص خویش اعطا می کند تا بر منزلت و قدرتمندی خویش بیفزاید. عشق چیست؟ کیست که بتواند از عشق بگوید؟ وقتی مولانا، حضرت شیخم بر بی کرانگی اش اشاره فراوان دارند. موهبت همان یار مقامر دلی[3] است که زخم میزند و محکم هم می زند و به شهد و شیر و حلوا می کشد[4]. عشق همان دلنگرانی نوای آب است بر تشنه لب دیوار[5] یا بوی یوسف خوب لطیف که بر جان یعقوب می زند. عاشق همان مستسقی است که اگر دو صد بار خراب شود هم باز سر پا می ایستد[6] و بر تصمیمش استوار است. عشق همان کشاکش است بر ظرف زندگی. عشق هم هر چقدر خالص تر؛ استوار تر.

یاد آن غروب جمعه بخیر که فرمودید این داستان را در جایی دیگر خوانده ای اما مغزش را شما در میان آوردید؛ از آن پیر مرد که سوراخ دعا[7] را گم کرده بود گفتید و چه عالمی از مفاهیم را در آن چند کلمه گنجانیده اید. آن روز که گفت مثنوی نمی خوانم چون تعلیمی است و از هر چه نصیحتی است بیزارم نمی دانست که در عوض عصیانگری اش چه از دست می دهد. نمی دانست.

دعا می کنم  خدا جان مرا به همینها زنده نگه دارد. آب لطفی است بر لهیب آتش کینه و عداوت این روزها ؛ دستاویزی است برای جستن، پریدن از زشتیها و پلشتیها.



[1] دیوان شمس غزل شماره ۴۳

[2] مثنوی معنوی دفتر اول بیت۴ 

[3] دیوان شمس غزل شماره ۲۵۹

[4] دیوان شمس غزل شماره ۷۲۸

[5] مثنوی معنوی دفتر دوم بیت۱۱۹۲ به بعد 

[6] مثنوی معنوی دفتر سوم بیت۳۹۲۲ به بعد

[7] مثنوی معنوی دفتر چهارم بیت ۲۲۱۳ به بعد 

 

 

پ.ن: روز وفات مولانا 26 آذر است. به دلیل گرفتاریهای شخصی تاخیر داشتم در به روز کردن وبلاگ. عذرخواهی ام را پذیرا باشید.

خدا داد؟

چندی پیش خداداد عزیزی حرکتی غیر اخلاقی نمود که شایسته برخورد بود و هست. به حواشی مطلب منتشر شده و شخصیت او هم کاری ندارم. ورزشکاران در همه کشورها دارای حاشیه اند ولی نکته ای که در لابلای این داستان گم شده است؛ نوع برخورد او با این قضیه و نوع دفاعیاتش اوست. به این جملات توجه کنید:  

·          در هر صورت عزت و ذلت دست خداست که آن را به هر کسی نمی‌دهد

·          من تنها 45 بازی ملی انجام دادم اما محبوب مردم هستم ولی برخی بازیکنان هستند که 150 بازی ملی داشته و دو هزار تا گل زده‌اند اما محبوب مردم نیستند و علت آن نیز این است که خدا نمی‌خواهد

·          من به پدرم گفتم این اسرائیل است که باید از صحنه روزگار محو شود نه من 

·          جمله ای در نهج البلاغه هست که بارها و بارها به آن فکر کرده ام و به گوینده آن رحمت فراوان فرستاده ام. علی(ع) می فرمایند: مردم به والیان خود بیشتر شبیهند تا به پدران خود. به نظر شما گفتمان این روزها که هاله نوری بر سر قدیسین سیاست می نشیند و امام زمان حکم نمایندگی امضا می کنند و خدا از کسانی که در کار دولت کارشکنی می کند نمی گذرد و ... چقدر در پدید آمدن رفتارهای اینچنینی موثر است؟ وقتی از وزیر به دلیل دروغگویی  توضیح می خواهند  و در نماز جمعه اش استیضاح کنندگان را از عذاب جهنم و دوزخ می ترسانند چه انتظار داریم از فوتبالیست که برای توجیه اشتباهش از خدا و سیاست حرف بزند.

آدم منفی بافی نیستم اما مطمئنم زیانی که از دروغهای دولت کریمه می بریم. بسی بیش از پایین آمدن قیمت نفت و خالی شدن صندوق ذخیره ارزی و ... است. دروغگو بودن مردم را هم دروغگو بار می آورد. مردم برای هر گار خطایی که انجام می دهند پای خدا و مقدسات را به میان می کشند تا بار خطاهای خود را گردن آنها بیندازند.

لازم است سیاستمداری بر اریکه قدرت تکیه کند که راستگو اگر نبود لااقل دروغگو نباشد.

پ.ن: ابراهیم نبوی مطالب خوبی برای انتخابات آینده نوشته است. تا آنجا که دست می رسد برای این انتخابات باید زحمت کشید.