عاشورای امسال

باز شوق یوسفم دامن گرفت
پیر ما را بوی پیراهن گرفت

ای دریغا نازک آرای تنش
بوی خون می‌آید
از پیراهنش

ای برادرها! خبر چون می‌برید؟
این سفر آن گرگ یوسف را درید!

یوسف من! پس چه شد پیراهنت؟
بر چه خاکی ریخت خون روشنت

بر زمین سرد، خون گرم تو
ریخت آن گرگ و نبودش شرم تو

تا نپنداری ز یادت غافلم
گریه می‌جوشد شب و روز از دلم

داغ ماتم‌هاست بر جانم بسی
در دلم پیوسته می‌گرید کسی

ای دریغا پاره دل جفت جان
بی جوانی مانده جاویدان جوان

در بهار عمر ای سرو جوان
ریختی چون برگ‌ریز ارغوان

ارغوانم! ارغوانم! لاله‌ام!
در غم‌ات خون می‌چکد از ناله‌ام

آن شقایق رسته در دامان دشت
گوش کن تا با تو گوید سرگذشت

نغمه‌ی ناخوانده را دادم به رود
تا بخواند با جوانان این سرود

چشمه‌ای در کوه می‌جوشد من‌ام
کز درون سنگ بیرون می‌زنم

از نگاه آب تابیدم به گل
وز رخ خود رنگ بخشیدم به گل

پر زدم از گل به خوناب شفق
ناله گشتم در گلوی مرغ حق

آذرخش از سینه‌ی من روشن است
تندر توفنده فریاد من است

هر کجا مشتی گره شد، مشت من
زخمی هر تازیانه پشت من

هرکجا فریاد آزادی منم
من در این فریادها دم می‌زنم

 

نظرات 9 + ارسال نظر
مجید سه‌شنبه 8 دی 1388 ساعت 07:37 ق.ظ

این شعر منو یاده ترم اول انداخت .خوابگاه فجر 5 اتاق 328 صدای شهرام ناظری "چاوشی"....و تصنیف آخر : میگذرد کاروان .... و داد زدنهای من و تو با هاچ بک.....

شازده خانوم سه‌شنبه 8 دی 1388 ساعت 09:01 ق.ظ http://shazdekhanoom.blogsky.com

لذت بردیم

محسن پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 06:08 ب.ظ http://manosanana.blogfa.com

قبول باشه سینه زدنا

ع.ن پنج‌شنبه 17 دی 1388 ساعت 12:22 ق.ظ

اللهم
اللهم العن
اللهم العن کل ظالم
اللهم العن کل ظالم
اللهم العن کل ظالم
اللهم العن کل ظالم ظلم حق محمد و آل محمد

Baran پنج‌شنبه 17 دی 1388 ساعت 11:50 ق.ظ

سلام.نمیدونم :)

حوا دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 11:07 ب.ظ

آدم را می نشاند یک جایی وسط خودِ درد این شعر

صبرا شنبه 26 دی 1388 ساعت 06:15 ب.ظ

عشق؟!

س.ش یکشنبه 4 بهمن 1388 ساعت 12:53 ق.ظ

جاذبه خاک به ماندن میخواند و آن عهد باطنی , به رفتن .

عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن ...

و این هر دو را خداوند آفریده است ,

تا وجود انسان , در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود ...


ای دل تو چه میکنی ؟ میمانی یا میروی ؟ "

تو چه میکنی ؟

تو چه میکنی ؟

تو چه میکنی ؟

بار الها!

عاشقم مگردان مگر آنکه عاقلم کرده باشی
و
عاقلم مگردان مگر آنکه عشقی به وجودم نهاده باشی
که
تنها تویی آگاه به اسرار دلها

محسن شنبه 10 بهمن 1388 ساعت 02:13 ق.ظ

آقا مطلب بذار فیض ببریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد