تکرار تاریخ

نشسته ام لیوان چای گذاشته ام روی میز و به بخارهایش خیره شده ام؛ زیبایی سه بعدی مسحور کننده ای دارد. بیرون پنجره را نگاه می کنم. باران و برف با هم می بارد. عصر شده است و سرد. چای گرممان می کند. حرف می زنیم با مرتضی.

می گویم داریم دوره عجیبی از تاریخمان را می گذرانیم. پر هیجان است. هر روز منتظر خبر تازه ای هستیم. در رگهایمان خون می دود. خشمگینیم. سرعت دارد.

درست مثل آنها که استبداد را مشروط کردند، آنها که فردای سرخ را در سرزمینمان می دیدند، آنها که تیر خورند، آنها که رویای آزادی را دیدند؛ آنها که ...

تاریخ تکرار می شود. آدمها رونویسی تاریخ همدیگرند. رفتار آنها هرچند سریعتر باشد اما ماهیت یکسان دارد. در مقابل ظلم می ایستند، ستمکاری نابخشودنی است و آزادی مبارزه کردنی.  خواه سلطانی باشد، خواه دینی.

مرتضی همچنان روند تکرار بازارهای مالی فارکس را می نگریست.

 

 

پ.ن: همزمان این آهنگ را گوش می کنیم. دوباره بر ما گواه می شود که قدرت و سیاست بر جنازه رقیب هم رحم ندارد. هر چند گروهی که 24 میلیون رای تقلب می کند این سبعیتها شگفتی ندارد.

عاشورای امسال

باز شوق یوسفم دامن گرفت
پیر ما را بوی پیراهن گرفت

ای دریغا نازک آرای تنش
بوی خون می‌آید
از پیراهنش

ای برادرها! خبر چون می‌برید؟
این سفر آن گرگ یوسف را درید!

یوسف من! پس چه شد پیراهنت؟
بر چه خاکی ریخت خون روشنت

بر زمین سرد، خون گرم تو
ریخت آن گرگ و نبودش شرم تو

تا نپنداری ز یادت غافلم
گریه می‌جوشد شب و روز از دلم

داغ ماتم‌هاست بر جانم بسی
در دلم پیوسته می‌گرید کسی

ای دریغا پاره دل جفت جان
بی جوانی مانده جاویدان جوان

در بهار عمر ای سرو جوان
ریختی چون برگ‌ریز ارغوان

ارغوانم! ارغوانم! لاله‌ام!
در غم‌ات خون می‌چکد از ناله‌ام

آن شقایق رسته در دامان دشت
گوش کن تا با تو گوید سرگذشت

نغمه‌ی ناخوانده را دادم به رود
تا بخواند با جوانان این سرود

چشمه‌ای در کوه می‌جوشد من‌ام
کز درون سنگ بیرون می‌زنم

از نگاه آب تابیدم به گل
وز رخ خود رنگ بخشیدم به گل

پر زدم از گل به خوناب شفق
ناله گشتم در گلوی مرغ حق

آذرخش از سینه‌ی من روشن است
تندر توفنده فریاد من است

هر کجا مشتی گره شد، مشت من
زخمی هر تازیانه پشت من

هرکجا فریاد آزادی منم
من در این فریادها دم می‌زنم

 

رفتارشناسی سیاسی

این چند ماهه بعد از انتخابات فرصتی از رفتارشناسی سیاسیون به دست داده است. در شرایط عادی و معقول معمولا همه چیز بر سرجای خود قرار می گیرد و آب هم از آب تکان نمی خورد اما هنگام بحران و عسرت است که من واقعی بیرون می افتد و مرد سیاست خود را بر ملا می کند.

آنچه که باعث نگارش این مطلب شد سخنان اخیر آقای محمد یزدی است که موجی از اتهام و افترا را نصیب اصلاح طلبان و حتی هاشمی نموده است. از صحت و سقم گفته های او سخنی به میان نمی آوریم اما از دوگونه جوابی که به او داده شده است یکی متعلق به آقای مهدی کروبی است و دیگری آقای هاشمی.

مهدی کروبی پس از پاسخ به یزدی درباره استقبال مردمی اش و دعوت به دفاع از حقوق مردم به چند مورد از سوابق محمد یزدی می پردازد که مربوط به رد صلاحیت مرتضی الویری، پیشنهاد او درباره ریاست قوه قضاییه برای هاشمی و دست آخر هم لاستیک دنا و جنگلهای شمال و پسرش است. افشاگری و بی باکی از ویژگیهای اصلی این سخنان است. شخصیت مهدی کروبی را نیز می توان به همین دو صفت خلاصه نمود. آن نامه معروفی که پرده از جنایات کهریزک برداشت و برگ زرینی را در کارنامه او به جای گذاشت که علیرغم رجزخوانیهای اژه ای مبنی بر دادگاهی نمودن او ره به جایی نبرد و رسوایی جنایتکاران را در پی داشت. هنوز هم اعتقاد دارم در کنار کسانی مثل غلامحسین کرباسچی و عطالله مهاجرانی می توانست کشتی جمهوری اسلامی را به سلامت به ساحل برساند.

اما هاشمی که به نظر من تنها مرد اول میدان سیاست دوران معاصر ماست؛ سخن را به گونه ای دیگر گفته است و انگار به صورت رمز" سالها است که جواب من به آقای یزدی درخواست شفا برای ایشان است و ارسال سلام"  شاید این ارسال سلام اشاره به آیه 63 سوره فرقان  است که می گوید ... و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما. نکته همین جاست که او هیچ وقت سخن به دراز نگفته است یا حتی می خواهم بگویم جز در این اواخر و موارد اندک سخن دقیق هم نگفته است. سرشت یک سیاستمدار به نظر من همین است باید گزیده گوید موجز و مبهم و البته که او به درستی از عهده این بر آمده است. عنان از کف نداده و سخن به ملایمت و زیرکی گفته است. هنوز هم استاد است و دیگرانی! باید که در محضر وی شاگردی عالم سیاست کنند.

دوست دارم در مورد دیگرانی هم حرف بزنم :

میرحسین موسوی که نامش برای ما ناآشنا بود تا همین قبل از 22 خرداد 88. وقایع اخیر نشان داد سکوتش در این 20 سال نه از سر بیخودی و بی حالی بوده است که او همانگونه که در مناظره گفت مرد میدان است حتی در زیر صفیر توپ و گلوله تانک دشمن. رفتارش، بیانیه هایش و حرفهایش نمودار یک ایرانی گاندی گونه است. تاکیدی که بارها بر مبارک بودن حوادث اخیر در بیانیه هایش آورده است بی گمان بازتابنده امیدی در میان جامعه است که رخوت و سستی را از مردم به خصوص جوانان  می زداید و به نظر من این آن داروی درمانگر وضعیت اجتماعی کشور ماست. باشد که به آرزویش برسد.

می رسیم به سید محمد خاتمی رییس جمهوری که محبوبیتش وابسته به مقامش نبود و نیست. آن روز که به نفع میرحسین موسوی از کارزار انتخابات 88 کناره گرفت چه کسی گمان می کرد شب بعد از انتخابات به جنسی غیر از ملاحت و مهربانی نیاز است؟ چه کسی می دانست که در این راه پایمردی تک تک نخبگان و مردم نیاز است که به لطف خدا همانطور که باید شد. سید محمد خاتمی نشان داد که اگر سر اصلاحات نمی تواند باشد اما قلب اصلاحات از آن اوست و وجودش مایه لطف و مهربانی است.

در طرف دیگر:

گویی همگان استراتژی واحدی دارند مثل اینکه در فوتبال مربی به اعضای تیمش گفته باشد تا می توانید ناسزا بگویید و حریفان را ضربه بزنید، حتی می توانید توپ را با دست وارد دروازه کنید. کاری که در این چند ماه از طرفداران دولت دیده ایم چیزی جز این نبوده است. در ابتدا با اتهام، افترا، تهدید و ارعاب و نادیده گرفتن رخدادها و دروغ خواندن اتفاقات اخیر سعی در کتمان داشتند  و نهایتا دست یازیدن به چادر سر کردن معترضان، پاره کردن عکس امام و ناسزا گفتن در منابر می کوشند آب رفته را به جوی بازگردانند و چه غافلند !!!

باز می گردم به اردوی اصلاح طلبان:

از میان همه این هیاهوها دلم برای سعید لیلاز و محمد عطریانفر پر می کشد انصافا. تا آنجا که من می دانم شخصیت آنها سیاسی نیست بیشتر کار و تحلیل اقتصادی دارند و به همین دلیل چندان در مورد آزادیشان کوششی نمی شود و سخنی به میان نمی آید. نمی دانم جرمشان چیست و به کدامین گناه باید در زندان باشند؟ آیا سعید لیلاز تنها جرمش این نیست که گفته بود 288 میلیارد دلار سهم دولت از خصوصی سازی اصل 44 خواهد بود و از دولت تقاضا داریم در مورد نحوه این خصوصی سازی دقت لازم را داشته باشد؟

خدایا!  اخلاص!

 

پ.ن1: می دانم که شیوه نگارش ممکن است چندان تخصصی نباشد یا حتی دلچسب اما وقتی سر زیر آب می کنم دیگر نمی دانم کجا سر بر می کنم. یادی می کنم از حضرت شیخم به خاطر عروجش.