تکرار تاریخ

نشسته ام لیوان چای گذاشته ام روی میز و به بخارهایش خیره شده ام؛ زیبایی سه بعدی مسحور کننده ای دارد. بیرون پنجره را نگاه می کنم. باران و برف با هم می بارد. عصر شده است و سرد. چای گرممان می کند. حرف می زنیم با مرتضی.

می گویم داریم دوره عجیبی از تاریخمان را می گذرانیم. پر هیجان است. هر روز منتظر خبر تازه ای هستیم. در رگهایمان خون می دود. خشمگینیم. سرعت دارد.

درست مثل آنها که استبداد را مشروط کردند، آنها که فردای سرخ را در سرزمینمان می دیدند، آنها که تیر خورند، آنها که رویای آزادی را دیدند؛ آنها که ...

تاریخ تکرار می شود. آدمها رونویسی تاریخ همدیگرند. رفتار آنها هرچند سریعتر باشد اما ماهیت یکسان دارد. در مقابل ظلم می ایستند، ستمکاری نابخشودنی است و آزادی مبارزه کردنی.  خواه سلطانی باشد، خواه دینی.

مرتضی همچنان روند تکرار بازارهای مالی فارکس را می نگریست.

 

 

پ.ن: همزمان این آهنگ را گوش می کنیم. دوباره بر ما گواه می شود که قدرت و سیاست بر جنازه رقیب هم رحم ندارد. هر چند گروهی که 24 میلیون رای تقلب می کند این سبعیتها شگفتی ندارد.

بازگشت

چه خاکی گرفته اینجا رو ...

نوروز پیروز

واپسین لحظات سال 88 در حال گذر است؛ انتخابات و حوادث بعد از آن بر روی من تاثیر دیگرگونه ای داشتند.

در بزرگراه که می راندم بی اختیار یاد پدر مرحومم افتادم. سواد اکتسابی نداشت اما درک صحیحی از پیرامونش داشت. یاد آن خاطره اش افتادم که می گفت ظهر گرم تابستان به اصرار زیاد یکی از آشنایان پای نوار آقای خمینی نشسته بود؛ گفته بود: شما آب و برق مجانی نمی خواهید؟ اتوبوس مجانی نمی خواهید؟ پول نفتتان را نمی خواهید؟ که پدر مرحوم ما با خود حساب و کتابی کرده بود و با خود اندیشیده بود که  اگر همه اینها رایگان باشد این همه پرسنل ادارات و سازمانها حقوقشان از کجا تامین می شود؟ نوار وعده داده بود و رسیده بود به اینجا که این دژخیمان را بزنید! بکشید! که خدابیامرز تاب نیاورده بود و از حرارت برخاسته و عزم رفتن که آن فامیل جویا شده که بنشین باقی را بشنو. در جواب گفته بود که این صدای نوار هر که هست، آقای خمینی نیست! انسان وارسته هیچ گاه به کشتن و ازبین بردن فرمان نمی دهد. این جمله تا مدتها بعد انتخابات در ذهنم می پیچید و با خود می گفتم که چگونه فردی می تواند دستور کشتن هموطنان خودش را بدهد. اما شد و افسوس خوردم که آن دوران حرفش را نمی فهمیدم، باور نمی کردم اما وقتی آن شعر یوسف را می خواندم و یاد محسن روح الامینی با آن دهان خرد شده ای که جز حرف صادق از آن بیرون نمی آمد؛ بغضی گریبانگیر سراغم می آمد که جز اشک چاره ای نداشت. چه سال پردردی بود این 88.

اما پدیده های این عالم یگانه نیست. میان غم و شادی، یاس و امید، شیشه و سنگ، آب و آتش، طلوع و غروب و ... رفاقتی همیشگی برقرار است. اگر نبود آن حوادث فرصت شناخت میر حسین موسوی کجا فراهم می شد؟ این اتحاد، یکی شدن، با هم بودن و غم یکدیگر خوردن بروز و ظهوری نداشت. این شادمانی ها، شور و سروری چنین در این چند سال اخیر ندیده بودم. باید شکرگزارش باشیم.

من به آینده امیدوارم، امیدوار از آنجا که میرحسین موسوی رهبری دقیق و هوشمند است، با اراده و مصمم. خود دربیانیه ای گفته بود چگونه به آینده امیدوار نباشیم وقتی بسیاری از طرفداران ما جوانان و دانشجویان اند و من می گویم چگونه امیدوار نباشیم که میرحسین هوشمند و شیخ مهدی شجاع را داریم؟ جزو کمیابترینهایند. خدا برایمان نگهشان دارد.

خداوند به خاطر این روز و روزگار این حس خوب امیدواری را نگه دارد. روزهای روشن در پیش اند.