غزلیات

چند وقتی است که به غزلیات شمس گرایش پیدا کرده ام کما اینکه در قبلا هم اینطور بوده است. اصلا خود شخصیت مولوی برایم بسیار جذاب است؛ بی اهمیت به دنیا، آزاد، مستقل از اطراف. فکر نمی کنم اگر اشعارش خوانده نمی شد هم باز می گفت و فرقی نداشت. مثل وقتی که به آدم وحی می شود و هیچ دخالتی در آن ندارد همینطور آنلاین، سرضرب،تازه و داغ مطالب سرریز می شده اند و حسام الدین چلبی ها می نوشته اند. اما کسانی مثل حافظ بارها یک بیت را پس و پیش می کرده اند و می تراشیده اند ؛ با دقت و وسواس فراوان.

اگر اشعار مولوی و حافظ را به موسیقی تشبیه کنیم، اشعار مولوی به موسیقی جاز می ماند که آدم را به جوشش وامی دارد که وقتی که می خوانی نمی توانی خودت را نگه داری و فرمان ماشینت از ضربه ای که وارد می کنی خورد می شود مثل :

هین کژ و راست می روی ، باز چه خورده ای ؟ بگو      مست و خراب می روی خانه به خانه ، کو به کو

یا حتی در حالت آرامترش به اشعاری می رسیم مثل

مرده بدم زنده شدم،گریه بدم خنده شدم             دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم  

غزلیات حافظ جویباری است آرام، نرم،لطیف. اما ریا کار که هر کسی می تواند با آن فال بگیرد و جالب این که برای همه هم بالاخره نسخه ای می پیچید و همه را راضی به خانه اش می فرستد یا گاهی وقتها هم که اصلا نمی فهمی چه می گوید . 

 

به انتخابات نزدیک می شویم . خواهم نوشت .