پنج شنبه 5 سپتامبر
وضعیت زنان با ایران خودمان بسیار متفاوت است. من واقعا از نحوه رفتار عروس با خانواده شوهر متعجب شدم. احترام فوق العاده برای مادر شوهر قائل می شوند. عروس اگر همسر فرزند بزرگ خانواده شود و در خانواده شوهر زندگی کند باید تمام کارهای خانواده شوهر را انجام دهد مثلا هر صبح زود باید خانه و جلو در را آب و جارو کند.
در مورد تربیت فرزند کودک را زیاد امر و نهی نمی کنند؛ اما می دیدم که دخترانشان از صبح تا شام تقریبا همه کارهای خانه را انجام می دهند.
مهریه رسمیت ندارد، زن فقط از مالی که بعد ازدواج به دست آمده سهم برابر می برد. طلاق دادن زن کار راحتی است. در اینصورت مردها قید و بندی احساس نمی کنند؛ نامنصفانه نیست؟
دیدن این تفاوتها مرا به فکر واداشت. بسیاری از زنان ایرانی ما که تازه از مباحث آزادی زنان چیزهای ناقصی می شنوند، گمان می کنند همه را فهمیده اند و به بهانه مطالبه حقوق، زندگی را تلخ و زناشویی را سخت می کنند. واقعا سکوت و آرامشی که در این زنان هست مثال زدنی است. زندگی با همان نگاه سنتی عقب مانده ای که زن را وسیله ای برای بقای نسل می داند باز هم می تواند شیرین و لذتناک باشد.
هرچند می دانم خیلی از خواننده های این پست غصه شان می شود که "آه! چه زندگی پست و سختی دارند" اما آنها واقعا از زندگیشان لذت می برند.
جمعه 6 سپتامبر
زندگی در اینجا مثل حرکت در آب است، کند و کش دار. آنچه که می خواهی در چند قدمی توست اما برای رسیدن به آن باید نیروی زیادی صرف کنی، فرصتهای اقتصادی مناسبی وجود دارد ولی دست یافتن به آنها از سخت ترین کارهاست. شاید هم باید بگذاری تا این جریان زندگی تو را به آن سمت ببرد. گاهی فکر می کنم بد نیست گاهی مواقع انسان خود را رها کند تا دست تقدیر او را به آنجا که می خواهد بکشاند.
سفر، خرق عادت است. دیدن و پیدا کردن چیزهای جدیدی که قبلا هم بوده اند و شما از آنها بی خبر بوده اید؛ کشف تفاوتهای رفتاری، شوق ایجاد دوستیهای تازه، یاد گرفتن زبان دیگری که شخصیت دیگری برایتان به ارمغان می آورد و ...
همه و همه سختیهایش را هموار می کند.