حقیقت زندگی

می شود در نایت کلابها خوش رقصی کرد، می توان لذت داشتن خوشگلترینها را چشید، می شود رفت به پاریس، به لندن مدرک گرفت و پزش را داد، می توان پولدار شد و زمینهای مرغوب خرید،حتی می توان رییس جمهور شد و وعده های قشنگ داد ...  آری همه اینها که گفتم را می توان به دست آورد؛ اما حقیقت زندگی اینها نیست. 

 

 

حقیقت زندگی؛ جاری شدن در باغهای فوشنجان است.

حقیقت زندگی؛ امید بستن به شکوفایی یک گل است.

حقیقت زندگی؛ دعای خیر مادری سالخورده است.

حقیقت زندگی؛ وفا در بودن با هم است.

حقیقت زندگی؛ حظ بردن از پرورش نسلی نو است.

حقیقت زندگی؛ دیدار دوستی است که از سفری دور آمده است.

و خیلی های دیگر ...

 

حرفم این نیست که آن ابتداییها را باید کنار گذاشت. آنها خود زندگی اند اما نباید  برای آنها زندگی کرد.

 

 

 

پ.ن1: بعد از آن که در پست قبل آرزوی خود را گفتم در تناقض عجیبی گرفتار شدم که اگر امروز هم چنین موقعیتی پیش آید آیا حاضرم فقط برای اعتقاداتم اسلحه بکشم و ترور کنم؟ کسی چه می داند؟ شاید هم واقعا قبلا سربازی بودم در سواحل مدیترانه و عاشق دختری با موهای طلایی ...

پ.ن2: گفتم شاید ...