داستانهای یک شهر

جمعه شب گذشته خانه معلم به همت انجمن ادیب نیشابوری میزبان جمعی از دانشجویان و استادان، غلامحسین مظفری و دو تن از شورای شهر (درودی  و هنربخش ) و قانعی یکی از همشهریان پایتخت نشین بود.

 

قانعی در مورد دانشگاه نیشابور و رشته ها توضیح می داد که ما رسیدیم. پس از او درودی تقاضا کرد که در مورد ایجاد رشته های علوم پایه دانشگاهی دقت بیشتری گردد. نوبت به هنربخش که رسید قصد دفاع از عملکرد شهرداری  و شورای شهر را داشت. آن هنگام که از فارغ التحصیلان  دعوت کرد تا پس از اتمام تحصیلات به نیشابور برگردند تا به شهرداری مشاوره بدهند! گفتم از 26 دانش آموز آن کلاس استعدادهای درخشان که دانشگاههای معتبر قبول شدند و رفتند تنها 1 نفر به نیشابور بازگشته است. گفتم: متولیان شهر چه بستری را برای فارغ اتحصیلان آماده کرده اند تا شوق بازگشت را به دود و دم کلان شهرها ترجیح دهند؟  شهرداری که نمی تواند خیابانی را آسفالت کند چگونه می خواهد در مورد مسائل کلان شهر تصمیم بگیرد؟ ترافیک گره خورده شهر که هر جهانگردی را فراری می دهد چگونه در خور شهری است که قطب گردشگری نام گرفته است؟ و ...

 

 

 

 

پرسید رشته شما چیست؟ گفتم. گفت چون این موضوع به رشته شما مربوط نمی شود حق اظهار نظر ندارید! گفتم حق شهروندی ام چه می شود؟ ولی صدایم میان توضیحات و اطاله کلام آن مقام گم شده بود.

 

نکته ای که برجای ماند عصبانیت و برافروختگی فردی است که جوابی برای گفتن نداشت. نگرانی ام بیش از آنکه به آسفالت و ترافیک و عدم توسعه مربوط باشد به بی اخلاقی مدیریتی  که بر صندلی مسوولیت شهری تکیه زده که یدک کش تاریخی کهن و پر افتخار است.  

نه منظورم فرد نیست! فرهنگ است. وقتی در جلسه شورای شهر در حضور فرماندار و شهردار کار به فحاشی و تهدید می گردد چه جای این انتظارات بیجای ماست؟ وقتی مسوولان پاسخشان طعم تهدید دارد چه امیدی به پیشرفت؟ پاچه خواریهای عجیب الخلقه برای ریاست اداره حاشیه ای چه مجالی برای نخبگان و صاحبان اندیشه ؟ چه حرفی برای گفتن؟

 

 

 

پ.ن1: خیابان 17 شهریور سالهاست که نیشابور را به شهر دست اندازهای مرصع تغییر داده است.

پ.ن2: ای آرزوی آرزو، مستان سلامت می کنند ...