اردوی سوقند نیشابور

دیر رسیده بودم. آنها رفته بودند اما مه صبحگاهی نیشابور در پای رشته کوههای بینالود در هیچ حای دنیا نظیر ندارد؛ نم دلنشینی هم هوا را معطر کرده بود و در لطافت فضا سهم داشت. این بازیگوشی من پایان ندارد.

وقتی بهشان رسیدم نفسم بریده بود؛ احساس پیری بهم دست داد.

 

صبحانه اولویت ویژه ای دارد مخصوصا اگر نان و پنیر و گوجه و ... در پای کوه بلند، کنار دوستان باشد.

 

هرجا بود صحبت بهار بود. شکفتن، زنده شدن، میل به نو شدن. خودِ شدن. هر چند که زمستانی باشد سخت، پربرف و پر محنت. شکستن حصار و زندان زمستان واقعا جان مرا تازه می کند.  بهار آزادی است.

 

به راه افتادیم. راه پر پیچ و خم بود و سنگلاخ اما خالی از لطف هم نبود. عکسهای خوبی گرفتیم.  در راه حتی تابلوهای راهنمایی و رانندگی !!! هم بود اما به شیوه کوهستانی.

 

 

 

همه تلاش ما برای رسیدن به چشمه بود. چه آب خنک و گوارایی داشت؛ صاف، زلال.  وقتی به بالا رسیدیم تمام منطقه در زیر پای ما بود. قرار گرفتن در بلندی توقع آدمی را بالا می برد. احساس غرور و قدرت می کنی، می خواهی به همه چیز احاطه داشته باشی، خدایی کنی ولی خودمانیم؛ چه لذتی هست در پریدن...

 

 

 

عیسای مسیح و دو تن از حواریونش ...

 

عکس دسته جمعی گرفتیم و بازگشتیم.

پ.ن1: لازم است تشکر کنم از آقای برزنونی به خاطر زحمت فراوانی که برای اردو کشیدند. خیییییلی ممنون.

پ.ن2: هنگام نوشتن این مطلب دوستی در sms گفت که بنویس همین که همگی سالم و سلامت رسیدیم چیزی شبیه معجزه بود. معجزه بودن ما با همدیگر است.

پ.ن۳: یک سری از عکسها را گذاشته ام اینجا. این را هم ببینید و ببینید که پسرها تا چه اندازه می توانند قسی القلب باشند