انتخابات ریاست جمهوری ۴

چندی پیش دوستی در فیس بوک دوستی پیغام داد که نگذاریم احمدی نژاد دوباره بر کرسی قدرت تکیه زند. بی درنگ به آن گروه پیوستم. در این انتخاب نباید شک کرد. من برای این اقدام هزار و یک دلیل دارم.

پولهای نفت 130 دلاری و صندوق ذخیره ای که پر از تهی است؛ سیاست خارجی ورشکسته ای که نمی داند به کجا می رود ( وقتی چاوز با اوباما عکس یادگاری می گیرد و ...)؛ سانسور بیش از حد و فقدان مطبوعات آزاد و فضای ترس و رعب و وحشتی که وجود دارد و... اینها که گفتم سر حلقه بسیاری مشکلات دیگرند اما نگرانی ام از دوره 4 ساله آینده هیچکدام از اینها نیست.

دلشوره ام از دروغ است؛ دروغ و فریب و ریا. ویران کردن ارزشهای اجتماعی سخت نیست. ساختنش زمان بر است و نفس گیر. دولتها و انسانهای فرهیخته ای باید به عرق جبین و کد یمین آنها را برگردانند، چند دولت لازم است. دروغ گفتن و رندی کردن سخت نیست. کافی است به اندازه وزنی که در جامعه داریم حرفی زد، آنوقت رسانه ها این کذب را در 70 میلیون ضرب می کنند و در جای جای ذهن تمام افراد می ماسد و می ماند. دروغی که از کورش کبیر تا تمام اولیای دینی و جامعه شناسان امروزی و دیروزی نکوهشش کرده اند و آفتی دانسته اندش برای جامعه. وزیری که حتی هنگام استیضاحش در مجلس هم دروغ می بافد، چه باک دارد که فردا راهش ندهند به ساختمان دولت، روزی دگر مسوولیتی دگر، دهن کجی به ملت جایی در واژه نامه سیاسی شان ندارد؟ صدای سابقه داران نهادهای انقلابی هم در آمده است. این را می گویم که بدانید از کوزه همان برون تراود که در اوست.

از اثرات مهم این دروغ ناامیدی و یاس است. یاس کسانی که می توانند کاری بکنند و می روند. خداوند ما را از ناامیدی برهاند، این که دیگر هیچ امیدی نیست، نمی شود کاری کرد.مخالف این نظرم. نمونه اش همین آخرین نظر مطلب قبل است که مردم فکر می کنند رای آنها اثری ندارد. رای دادن برای تغییر کوچک ترین قدمی است که می توان برداشت. کمترین هزینه ای است که می توان کرد؛ آیا از این هم دریغ داریم؟ می خواهند که حتی همین کمترین رمقها را هم از بین ببرند، نباید این آخرین روزنه ها بسته شود.  شیخ حسن مدرس خوب گفت که " حال که قرار است برویم؛ چرا با دست خود برویم؟ " نگذاریم با دست خودمان بیرونمان کنند.

آری! اثر ندارد، اگر تنها باشد؛ اگر خاموش باشد اما اگر روشن باشد و زنده؛ نادیده اش نمی توان گرفت. هست کسی که خرداد 76 را یادش بیاید؟ حتما هست. دیده شدیم، نتوانستند حذفمان کنند. بودیم و دانستند که هستیم. سیل حضورمان پر بود.  

یادمان باشد.

 

 

پ.ن: ... همچنان روز در میان بازار قونیه می رفت، مگر ترکی پوستین روباه به دست گرفته مزاد می کرد که دلکو دلکو و به جد می گفت؛ حضرت مولانا نعره زنان به چرخ در آمده دل کو؟ دل کو؟ می گفت و سماع زنان تا به مدرسه روانه شد.

مناقب العارفین- 356