یکدفعگی خریدم. لابلای لوازم آبیاری باغ. یک تبر قرمز خوش رنگ. برای زدن پاجستهایی که بدون هماهنگی و خودرویی که از ساقه درخت بیرون می زنند. زور درخت را برای میوه دادن می گیرند. آنها که توان درخت را برای رشد خود می خواهند.
اگر چه بر شاخ تر کسی تبر نمی زند اما چاره اش فقط تبر است. با یک تبر کنده می شوند. نمی دانی، لذتی بس غریب به من دست می داد وقتی یکباره از ساقه جدا می شدند. از بچگی تبر را دوست داشتم. از اره خوشم نمی آمد. کند بود و حوصله بر. قدرت در آن نقشی نداشت. استمرار می خواست.
الان هم به قالی زیر پایم که نگاه می کنم، ساقه یک گل عجیب وسوسه ام می کند. قطعش کنم؟ گل را از آنچه که او را بند کرده است، رها کنم؟ آزاد شود؟ قول می دهم زیاد طول نکشد. فقط یک ضربه!
دسته ی تبر هم چیز خوبیه ... راستی چه خبر ؟!
تبر با تبرّک چه رابطه ای دارند
تولدت هم تبرک یعنی همون مبارک.
مجید، تو رو خدا یک چیز دیگری به جای این تبرت بگذار. چی شده هنوز ار کمای انتخابات خارج نشدی؟ دیگه اثری ازت نیست؟
بیا و در باره جهانی شدن بخوان...