در نمایشگاه کتاب امسال به تابلوی جالبی برخوردم. اندر احوال یکی از شهیدان نوشته بود:
پنج تن آل عبا او را در فلان عملیات یاری کردند
فلان امام خود مخفی گاه دشمن را به او نشان داد
با فاطمه زهرا (س) صحبت کرده است
...
من نمی دانم و نمی فهمم که آیا وقوع چنین مسائلی امکان پذیر است؟ ادعاهایی که بزرگان هم از گفتن آن امتناع می کنند. بیان این حالات محال(!) در بین عوام، به پیچیده کردن مردم ، چند لایه کردن شخصیتها، ترویج روحیه نفاق و ریا می انجامد. بدین ترتیب روز به روز شاهد افزایش کسانی خواهیم بود به راحتی دروغ می گویند ولی مثلا از شهری تا شهر دیگر پیاده روی می کنند به قصد قربت و بخشودگی گناه.
به نظر من نفس عملی که رزمنده انجام داده است شایان تقدیر و تشکر است. این که کسی از خانه و زندگی و تمام خوشیها و راحتیها می گذرد، رها می شود و بندها را می گسلاند خود غیر قابل ارزشگذاری است اما وصل کردن این موضوعات به ائمه و اولیاء تابلو چسباندن آن به در غرفه برای فروختن چند کتاب بیشتر مطمئنا خلاف اخلاق است.
سیل جمعیت برای نمایشگاه همچون سالهای گذشته بود اما من فکر می کنم اگر واقعا همه این افراد به آنچه که می خرند که بخوانند، فکر کنند ایران ما گلستان می شود. مهم نیست کسی زیاد بخواند مهم این است که زیاد فکر کند.
پ.ن: محمود جان! چرا رودر بایستی می کنی تو نامه ات، حرف دلت رو بزن. آره بابا!
انجمن عطار هم بالاخره تونس یه اردو دسته جمعی خارج استان بره، از مجلس هفتم هم بازدید کنه. آقا خسته نباشین. دست خیرین تهرانی و مهندس مداح هم درد نکنه!
نباید میذاشتم تنها بری
منم با آقا محمد موافقم! نباید میذاشتم تنها بری...!!! ((:
با تو هم موافقم!
گر تو قران بدین نمط خوانی / ببری رونق مسلمانی.
راستی چرا به من خبر ندادی؟
سلام
پس تو هم دیدی که ادمها میدوند که دویده باشند
من هم یه مطلب داشتم به من سر بزن
دایی مجید چقدر وبلاگت دیر می یاد بالا....
از وب لیلی اومدم. از مطالبت خوشم اومد. با نظرت موافقم. اگه آدمها بعد از خوندن مطالب کتاب کمی تامل کنند خیلی چیزها یاد میگیرند و البته اگر عمل کنند بسیار بسیار عالی تر خواهد بود.
شادباشی موفق.
راستی چرا صبح روز بعد؟؟؟؟ روز بعد هنوز نیامده. اگر صبح همین امروز باشه یا حال زیباتره فکر کنم.
موفق باشی.
یادم هست در زمان جنگ یکی از گرفتاری ها در جبهه ها برخورد با کسانی بود که یا اما زمان را دیده بودند و یا خود را فرستاده او معرفی می کردند. یک بار یکی از این ها واقعا قائله ای به پا کرد. داستانش مفصل است :)
سلام
وقتی قرار شد فقط به فروش فکر کنه
هرچی که قابلیت فروش داشته باشه
عرضه میشه!!!
آفرین. وبلاگ جالبی داری. دست ما رو هم بگیر...
بابا ایول
می بینم که رابطه خوبی با برخی خانمهای گروه پزشکی پیدا کردین خوب به سلامتی سرو سامون گرفتین ها ؟
ایه ایه
این قافله ی عمر عجب می گــــذرد
دریاب دمی که با طرب می گـــــذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گـــذرد
بیست و هشت اردیبهشت روز جهانی تجلیل از شخصیت خیام
مجید عزیز
من در حالی این ها را برایت می نویسم که تایپ فارسی آن هم با این کی برد برایم از خیلی کارها سخت تر است...اما تازگی خیلی به یادت.... ااااا .... بهت زنگ می زنم