عباس عبدی تحلیلهای جالبی در مورد انتخابات آورده بود. همه را خواندم . به نتیجه ای که رسیدم این بود که واقعا شوراها در نظام فعلی چه نقشی می توانند داشته باشند ؟ یا اینکه چقدر می توان به صحت و سلامت شمارش آرا اطمینان داشت؟ و به همین خاطر دلیلی پیدا نکردم که رای بدهم.
اما قبل از آن ننوشتم که مثل سهیل نگویم بروید رای بدهید از موضوعی که برای خودم هنوز مسلم نیست و ژستی بگیرم که من رای دادم یا ندادم.
انتخابات شوراها اما در نیشابور خودمان البته رنگ و بوی دیگری داشت. فلکه ایران (یا همان میدان امام خمینی) دور تا دورکاجهای بلندش را تبلیغات گرفته بود. رنگ به رنگ. تند و پرحرارت. دوستی می گفت که تعداد کاندیداها بعد از تهران در نیشابور از همه جا بیشتر بوده است. اگر نیشابور می بودم شرکت در انتخابات برایم منعی نداشت چون اصولا در شهرهای کوچک شوراها به خصوص بیشتر قومیتی هستند و کمتر وجهه سیاسی پیدا می کنند، به خصوص اگر کمی هم بوی نان بدهد. حسین خودمان یک سری عکس گرفته است. دیدنش خالی از لطف نیست.
اما جالب بود برایم که وزارت کشور مشارکت حداکثری را به قیمت زیرپا گذاشتن قانون تمام می کرد. در همین نیشابور یکی با این که رد صلاحیت شده بود یک بار استعفا داد اما باز دوباره دو شب بعد از مهلت قانونی، ثبت نام کرد تایید هم شد. دیگری هم تا شب قبل از تبلیغات رد صلاحیت بود اما یکباره تایید صلاحیت می شود. بگردم به این انرژی هسته ای.
اما می رسیم به انتخابات خبرگان! به نظر من طبیعی هم بود که انتخابات خبرگان تحت تاثیر شوراها قرار بگیرد که در حقیقت انتخابات هم نیست! کسی هم نیست بگوید چه احتیاجی به این همه خستگی . و بهترین کارش همان است که قبلا آورده بودم. یک عده امتحان گرفته شده ای قرار است 8 سال در یک گوشه بنشینند و ما را نگاه کنند. خب بروید خودتان این کار را بکنید. چه احتیاجی به این شعار که انتخابات هدیه اسلام به ملت یا هدف انتخابات در نهایت حفظ اسلام است؟ چه احتیاجی به مردم؟
پ.ن: خیره کشی است ما را، دارد دلی چو خارا...
یکی از داستانهای مثنوی معنوی در مورد جوانی است که زنی را دوست می دارد ولی هر چه می کند به او نمی رسد؛ اگر قاصدی می فرستد خود قاصد خائن از آب در می آید و یا اگر نامه ای می نویسد صاحب نامه هم هم. خلاصه هر چه می کند به در بسته می خورد و ...
گاه گفتی کین بلای بی دواست
گاه گفتی نی حیات جان ماست
گاه هستی زو برآوردی سری
گاه او از نیستی خوردی بری
اینها می گذرند و جوان بی خیال و فارغ از این ماجرا می شود اما گویی حوادث روزگار طور دیگر می چرخند...
گفت پیغامبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
چون زچاهی می کنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
جوان روزی از ترس گزمه (میرشب) به باغی پناهنده می شود و باغ، باغ همان زیباروی رویایی ذهن او بود و ...
البته مولوی در خلال روایت این داستان پندها و اندرزهای فراوان می دهد که اینجا به آن نمی پردازم اما چیزی که در کل فضای داستان و دیگر حکایات او مشهود است نوع دید او نسبت به استجابت دعا و تقاضای انسانی از خداوند و برآورده شدن آنهاست که شاید آمیزه ای از عرفان ما باشد. حرفش این است که " تلاشت بی نتیجه نخواهد ماند و ناگهانی از روزنه ای برآورده خواهد شد"
این آموزه از سه عنصر 1- تلاش 2- عدم دلبستگی به نتیجه آنی 3- صبر و انتظار تشکیل شده است که در حقیقت دو مورد آخر شاید کمی متناقض به نظر برسد اما تا آنجایی که متوجه شده ام همین پارادوکس بزرگ نقش عمده را در عرفان ما دارد. انسان در اینجا یا هیچ نیست یا همه چیز است. از همه چیز بگذر تا به همه چیز برسی. البته موضوع خیلی پیچیده تر از آن است که بشود در اینجا از آن نوشت.
چیزی که بیشترین علاقه مرا جذب کرده است آن قسمت سوم است که چراغ امید را روشن نگه می دارد و به انسان نیرو می دهد که تا آخر راه برود بی آنکه بداند می رسد یا نه ! نشستن بر در به امید برجوشیدن وفا کندن چاه تا رسیدن به آب پاک و از همه مهمتر برآوردن شدن آن خواسته از جایی که هیچ انگاره ای از آن نداریم. به صورت دفعی، آنی، لحظه ای پیش می آید که خصوصیت امور وحیانی است. می دانم که این مطلق گرایی همچون سم مهلکی در بین زمین و زمینیان (امور اجتماعی) است اما به صورت فردی سازنده و بس محرک برای نیل به اهداف شخصی است.
پ.ن: از دوستانی که در پست قبل نسبت به بنده و محمود خان نور اللهی اظهار ارادت کرده بودند کمال تشکر را دارم. شاید در انتخاب عنوان اشتباه کردم و باید می گفتم تنها خوبی محمود احمدی نژاد. مطلبی با عنوان بدیهای بی شمار و اساسی او خواهم نوشت.
من نمی فهمم چرا عادت کرده ایم که همیشه نیمه خالی لیوان را ببینیم. محمود احمدی نژاد به راستی شالوده شکن قداست ریاست جمهوری است. فرض کنیم اگر به جای محمود احمدی نژاد یکی از متفکرین صاحب اندیشه ما بر کرسی تکیه می زد؛ مردم خود به خود دچار یک خود سانسوری یا رودربایستی قرار می گرفتند و دست از انتقاد می کشیدند.
مردم ایران تا آنجا که من دیده ام معمولا بین انتقاد و گلایه دوستانه بیشتر دومی را می پسندند به خصوص اگر مقام و منصب طرف، بالا باشد و یا از خورده احترامی برخوردار. در برخورد با محمد خاتمی - با همه سعه صدری که در وی سراغ داشتیم و داریم- کمتر پیدا می شد کسی که از او انتقاد جدی داشته باشد. همه سعی می کردند در نهان گلایه کنند و تذکر شفاهی را به سمعش برسانند تا خاطر عاطر مکدر نشود.
حکایت محمود احمدی نژاد اما از نوع دیگر است. کوتاهی قد و چهره او، لحن صحبت عوامانه، فکاهی گوییهایی که با ماستمالی فردای معاونان همراه است؛ باب انتقاد را برای همه مفتوح باقی می گذارد و این امتیاز کمی نیست. همین که مردم می توانند ریاست جمهوری را به سخره بگیرند و برایش SMS بسازند امیدواری می دهد که این پاسخ خواهی ها فرهنگ انتقاد پذیری ما را تقویت خواهد کرد و کمک می کند به این که بفهمیم ریاست جمهوری و یا هر مقام حکومتی دیگر الهی نیست، خدایی نیست و همینطور مصون از خطا و اشتباه! توافقی بین مردم و یا گروهی از آنها صورت می گیرد تا فردی از میان خود آنها برای مدتی اداره امور جاری مردم را بر عهده بگیرد. همین!دیگر تصویر کسی در ماه نیست، اسم کسی در کتاب نمی آید. یادتان هست که هاله نور تا مدتها نقل محافل بود و مایه استهزاء. هر چند که خود راوی پای بفشارد که نماینده و نائب است و... دیگر کسی باورش نمی شود.
پ.ن: تو یک بار بگو خدا و پای دار آنگاه جمله بلاها بر تو ببارد... فیه ما فیه