رفتارشناسی سیاسی

این چند ماهه بعد از انتخابات فرصتی از رفتارشناسی سیاسیون به دست داده است. در شرایط عادی و معقول معمولا همه چیز بر سرجای خود قرار می گیرد و آب هم از آب تکان نمی خورد اما هنگام بحران و عسرت است که من واقعی بیرون می افتد و مرد سیاست خود را بر ملا می کند.

آنچه که باعث نگارش این مطلب شد سخنان اخیر آقای محمد یزدی است که موجی از اتهام و افترا را نصیب اصلاح طلبان و حتی هاشمی نموده است. از صحت و سقم گفته های او سخنی به میان نمی آوریم اما از دوگونه جوابی که به او داده شده است یکی متعلق به آقای مهدی کروبی است و دیگری آقای هاشمی.

مهدی کروبی پس از پاسخ به یزدی درباره استقبال مردمی اش و دعوت به دفاع از حقوق مردم به چند مورد از سوابق محمد یزدی می پردازد که مربوط به رد صلاحیت مرتضی الویری، پیشنهاد او درباره ریاست قوه قضاییه برای هاشمی و دست آخر هم لاستیک دنا و جنگلهای شمال و پسرش است. افشاگری و بی باکی از ویژگیهای اصلی این سخنان است. شخصیت مهدی کروبی را نیز می توان به همین دو صفت خلاصه نمود. آن نامه معروفی که پرده از جنایات کهریزک برداشت و برگ زرینی را در کارنامه او به جای گذاشت که علیرغم رجزخوانیهای اژه ای مبنی بر دادگاهی نمودن او ره به جایی نبرد و رسوایی جنایتکاران را در پی داشت. هنوز هم اعتقاد دارم در کنار کسانی مثل غلامحسین کرباسچی و عطالله مهاجرانی می توانست کشتی جمهوری اسلامی را به سلامت به ساحل برساند.

اما هاشمی که به نظر من تنها مرد اول میدان سیاست دوران معاصر ماست؛ سخن را به گونه ای دیگر گفته است و انگار به صورت رمز" سالها است که جواب من به آقای یزدی درخواست شفا برای ایشان است و ارسال سلام"  شاید این ارسال سلام اشاره به آیه 63 سوره فرقان  است که می گوید ... و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما. نکته همین جاست که او هیچ وقت سخن به دراز نگفته است یا حتی می خواهم بگویم جز در این اواخر و موارد اندک سخن دقیق هم نگفته است. سرشت یک سیاستمدار به نظر من همین است باید گزیده گوید موجز و مبهم و البته که او به درستی از عهده این بر آمده است. عنان از کف نداده و سخن به ملایمت و زیرکی گفته است. هنوز هم استاد است و دیگرانی! باید که در محضر وی شاگردی عالم سیاست کنند.

دوست دارم در مورد دیگرانی هم حرف بزنم :

میرحسین موسوی که نامش برای ما ناآشنا بود تا همین قبل از 22 خرداد 88. وقایع اخیر نشان داد سکوتش در این 20 سال نه از سر بیخودی و بی حالی بوده است که او همانگونه که در مناظره گفت مرد میدان است حتی در زیر صفیر توپ و گلوله تانک دشمن. رفتارش، بیانیه هایش و حرفهایش نمودار یک ایرانی گاندی گونه است. تاکیدی که بارها بر مبارک بودن حوادث اخیر در بیانیه هایش آورده است بی گمان بازتابنده امیدی در میان جامعه است که رخوت و سستی را از مردم به خصوص جوانان  می زداید و به نظر من این آن داروی درمانگر وضعیت اجتماعی کشور ماست. باشد که به آرزویش برسد.

می رسیم به سید محمد خاتمی رییس جمهوری که محبوبیتش وابسته به مقامش نبود و نیست. آن روز که به نفع میرحسین موسوی از کارزار انتخابات 88 کناره گرفت چه کسی گمان می کرد شب بعد از انتخابات به جنسی غیر از ملاحت و مهربانی نیاز است؟ چه کسی می دانست که در این راه پایمردی تک تک نخبگان و مردم نیاز است که به لطف خدا همانطور که باید شد. سید محمد خاتمی نشان داد که اگر سر اصلاحات نمی تواند باشد اما قلب اصلاحات از آن اوست و وجودش مایه لطف و مهربانی است.

در طرف دیگر:

گویی همگان استراتژی واحدی دارند مثل اینکه در فوتبال مربی به اعضای تیمش گفته باشد تا می توانید ناسزا بگویید و حریفان را ضربه بزنید، حتی می توانید توپ را با دست وارد دروازه کنید. کاری که در این چند ماه از طرفداران دولت دیده ایم چیزی جز این نبوده است. در ابتدا با اتهام، افترا، تهدید و ارعاب و نادیده گرفتن رخدادها و دروغ خواندن اتفاقات اخیر سعی در کتمان داشتند  و نهایتا دست یازیدن به چادر سر کردن معترضان، پاره کردن عکس امام و ناسزا گفتن در منابر می کوشند آب رفته را به جوی بازگردانند و چه غافلند !!!

باز می گردم به اردوی اصلاح طلبان:

از میان همه این هیاهوها دلم برای سعید لیلاز و محمد عطریانفر پر می کشد انصافا. تا آنجا که من می دانم شخصیت آنها سیاسی نیست بیشتر کار و تحلیل اقتصادی دارند و به همین دلیل چندان در مورد آزادیشان کوششی نمی شود و سخنی به میان نمی آید. نمی دانم جرمشان چیست و به کدامین گناه باید در زندان باشند؟ آیا سعید لیلاز تنها جرمش این نیست که گفته بود 288 میلیارد دلار سهم دولت از خصوصی سازی اصل 44 خواهد بود و از دولت تقاضا داریم در مورد نحوه این خصوصی سازی دقت لازم را داشته باشد؟

خدایا!  اخلاص!

 

پ.ن1: می دانم که شیوه نگارش ممکن است چندان تخصصی نباشد یا حتی دلچسب اما وقتی سر زیر آب می کنم دیگر نمی دانم کجا سر بر می کنم. یادی می کنم از حضرت شیخم به خاطر عروجش.

حمایت از جنبش سبز

هنگامه غریبی است. حالم چند روزی است که دیگرگونه شده است. هیچ نمی دانستم، به ذهنم هم نمی رسید که مسیر این انتخابات این گونه رود و اینطور شود که شده است به آن معنی که رقیب بر خانه نشسته است اما ما غمگین نیستیم عصبانی هم نیستیم. شادمانیم شادمانیم و شاکر خداوند را که نقاب از چهره نفاق برداشت و مکرشان را به خودشان برگرداند. فرض کنیم در بهترین حالت کروبی یا موسوی رییس جمهور می شدند همان آشی بود و کاسه ای که 8 سال خاتمی بود. مجبور بودیم استخوان در گلو کنیم و نان در خون بزنیم و جز ناامیدی دیگرچیزی در دلمان نمی بود؛ مگر ثمره دولت خاتمی احمدی نژاد نبود؟ مگر احمدی نژاد نتیجه ای جز ناامیدی و یاس ما بود؟ پروردگارا دوست می داریم تو را که دوستمان داری و فراموشمان نکرده ای! هر بیانیه ای که موسوی می دهد موجی از امید را بر می انگیزد؛ این که راه زندگی مبارزه جویانه مسالمت آمیز را باید طی کرد. کجا در زمانه اکنون چنین بوده است؟ این امید! قدرش را باید خوب دانست وهمچون جان از آن محافظت کرد. این شور و نشاط سیاسی و هدفی که برایمان پیدا شده است  کجا همانندی داشته است؟ کدام جرات می بود که در جایی که همه جز تملق بافی کاری ندارند آتش سواری بیرون جهد و خورشیدی نو بردمد؟ دیگر سو جوانانی که راهپیمایی سکوتشان اذهان عمومی دنیا را تکان داد و مردمی که ثابت کردند هیچ خشونت خواه نیستند و خون را با خون و سیلی را با سیلی جواب نمیدهند. چه رسوایی از این بالاتر؟ چه کسی فکر می کرد کهریزک جایی تابلوی ننگ همانها شود که دین را دستمایه مطامع خویش کرده اند و شیخ شجاعی پیدا شود و طشتشان را از بام بیندازد؟ مضحکش می دانید کجاست؟ آنجا که سعی می کنند با خشونت و بی تدبیری کار را جمع کنند طرفه آنکه مردم از راهی که آمده اند باز نخواهند گشت.

 

پ.ن: نمونه های  این بی تدبیری ها رنگ سبز علوی است نمونه دیگرش تصمیم به نفاق انداختن میان رهبران جنبش به شیوه های بچه های دبستانی است. به نظر شما آیا لازم است که تاکید کنیم  که میان ما و  شیخ مهدی کروبی و میرحسین موسوی در مقطع کنونی هیچ اختلافی نیست؟

از برای حضرت شیخم

باید اعتراف کنم. باید بگویم زمانی دچار خودبزرگ بینی شدم. آن وقت احساس می کردم دوشادوش شمایم، در کنار شما ایستاده ام و پهلو به پهلو گام بر می داریم. به تازگی دریافته ام فاصله مان چقدر زیاد است؛ یا من از شما دورم یا شما بر آسمانی و ما بر زمین. پیشترها به غلط خیال می کردم با شما همنشینم اما حال می اندیشم زهی خیال باطل. چقدر متفاوت بوده ایم و چقدر معشوقمان متفاوت بوده است. معشوق شما هر چه پایدارتر و از آن من فانی تر، عشق شما دوام و عشق من زوال. البته تقصیر من که نبود، هر چه بود زیر سر سحر شما بود. جادویتان شدم. دست به دیگری نتوانستم ببرم. مسخم کردید. هرچند که خود آزاد اندیش بودید و با جزمیت و رابطه خشک مراد و مریدی میانه ای نداشتید اما لطف شما بود که قربانی می گرفت. سهل ممتنع بودید. گاهی دور و گاهی نزدیک بودید. مفاهیم بزرگ و پیچیده را چنان نازک و خوش می کردید که فکر می کردم کنارم نشسته اید و همچون برادری با من سخن رفیقانه می گویید.

اما توهم می کردم با شما همنفسم. گمان بود، خیال بود. معشوقهامان زمین تا آسمان فرق می کرد. اشتباه می کردم خودم را گاهی جای شما جا می زدم. حق با شماست و پشه را چه جای همرازی با هما؟ اما نیز گفته اید که آب جیحون را اگر نتوان چشید/ هم ز قدر تشنگی نتوان برید من هم بدان عشق، تشنه شما شدم و باز گفته اید که آب کم جو تشنگی آور به دست/ تا بجوشد آبت از بالا و پست. همین تناقضهای دورنی این ابیات است که آدم را دیوانه و حیران می کند چگونه می توان تشنه بود و آب نخواست؟ اصل تشنگی یعنی نبود آب و البته که تنها خود از عهده این کار برآمدید. کار هر کس نبود و نیست.  

اما نیز باید اعتراف کرد اگر دست نیرومند شما نبود یا گرفتار نومیدی و یاس می شدم یا به تباهی و فراموشی فرو می افتادم. شما بودید که نجات دادید. نگه داشتید. خدا برایمان نگهتان دارد.  

شهر را چراغانی کنید

پ.ن: این روزها رخدادها سریعند و مجال وقت نیز تنگ. کم نوشتن از این بابت است. دل در پی است هنوز!