وصف العیش

پنج شنبه 9 آگوست

 

یادم هست دوستی در هلند دوره فوق لیسانسش را می گذراند می گفت که مغازه ها با غروب آفتاب تعطیل می شوند. اینجا هم همین طور است؛ جز رستورانها، نایت کلابها و یک بازار که ترکها ساخته اند، بقیه چراغها خاموش می شوند. تا پاسی از شب هم فقط لیلی-مجنون ها را کنار خیابان می بینید که مشغول قدم زدن یا بوسه و کنار هستند. این چیزها واقعا مرا تحت تاثیر قرار می دهد که فرهنگها چقدر متنوع و متفاوتند. 

 

 

جمعه 10 آگوست

 

جشن مبعث در سفارت جمهوری اسلامی برگزار شد. چیزی بود در مایه های مساجد خودمان در مقیاس کوچکتر. چند شعر خوانده شد و رایزن فرهنگی به ایراد سخن پرداخت؛ بد نیست این عزیزان کمی هم فن بیان بیاموزند و دائما از معلومات پامنبری استفاده نکنند. هرچند اکثرا به خاطر تازه شدن دیدارهایشان با هموطنان می آیند و گرنه دینداری آن هم از نوع دیگرش عزم راسخی می خواهد.

 

شنبه 11 آگوست

 

سونای خشک در یکی از مناطق ییلاقی اطراف شهر، بعد از یک هفته کاری دلچسب به نظر می رسید. منطقه مورد نظر اوایل جاده نیشابور-مشهد را به یادم انداخت و همین، لذتش را دو چندان کرد. حیف که دوربین را نبرده بودم اما کلا جالب بود؛ سونا خشک نیمه خصوصی و پذیرایی با انواع اطعمه و اشربه (NONЕ ALCHOLIC!) از مواردی است که برای جذب جهانگرد فوق العاده است.  البته اگر تعداد بیشتری از دوستانتان همراه شما شوند مقرون به صرفه تر است-سونا حدودا ساعتی 10000 تومان اجاره داده میشود. این بار حتما دوربینم را می برم.

 

وصف العیش ...

دوشنبه ۶ آگوست

 

قبل از سفر، با دوستانم که حرف می زدم به این نتیجه می رسیدم جمهوری اسلامی سهم بزرگی در هیز بار آوردن ما جوانان دارد. سهمی که با هزار طرح امنیت و اعدام رفع نخواهد شد.

 

بعد از مکافات زیاد توانستم بلیط بگیرم و عازم شوم.

 

با النا و خواهرش در هواپیما آشنا شدم. حدود 40 سال سن داشتند؛ از اسپانیا به ایران سفر کرده بودند و  برای جهانگردی به اینجا می آمدند. جالب اینکه در مشهد کلی گریسته بودند و به خاطر سکوت و حزنش از همه بیشتر پسندیده بودندش.  همینطور تاجر گوشت از هند که می گفت در هندوستان بوفالو پرورش می دهند!

 

وارد فرودگاه که شدم همان بی نظمی های خودمان را اضافه کنید به فضای امنیتی – پلیسی حاکم. بعد از دو ساعت خلاص شدم.

 

هوا به شدت گرم است و مرطوب. دریایی در این نزدیکی نیست اما تا دلتان بخواهد رودخانه دارد این سرزمین و آبهای مجانی.  اکثر منازل در مجتمع های بزرگ است و باقی مانده از نظام کمونیستی سابق.  هیچ پنجره ای به دیگری مشرف نیست.

 

 

 

سه شنبه ۷ آگوست

 

شرکت دوو در اینجا 5 نوع خودرو تولید می کند و در حقیقت بازار خودرو را به یک نمایشگاه بزرگ دوو تبدیل کرده است. یاد ایران خودرو خودمان افتادم و سالهایی که فقط پیکان تولید می شد و به خوردمان داده می شد هرچند همکنون هم فقط چند شرکت معدود حق تولید و واردات انحصاری را دارند.

 

میوه های اینجا طبیعی و تازه اند. ظاهرا بدون کودهای شیمیایی پرورش می یابند. مزه شان همان است که باید باشد. آب اینجا فراوان است و چیزی که زیاد باشد از ارزش می افتد. اگر آبی بر جایی یله باشد کسی برای مهارش تلاشی نمی کند و البته فضای سبز هم هم.

 

چهارشنبه، ۸ آگوست

 

من هنوز نمی توانم آزادانه گردش کنم زیرا پاسپورتم در اداره پلیس است. ظاهرا اینجا قانونی وجود دارد که هر تازه وارد باید محل اقامتش را به پلیس گزارش دهد. همین سخت گیری ها باعث شده است بعضی تجار و جهانگردان عطایش را به لقایش ببخشند. حکومت اینجا می اندیشد که هر تازه واردی برای براندازی آمده است مگر آنکه خلافش ثابت شود. هر چند که با اتفاقاتی که برای همسایه اش افتاد زیاد هم بیراه نیست.

 

برای ما که کباب همیشه طفیلی برنج بوده است سخت است که آن را حتی بدون نان بخوریم اما سالادها و پیش غذاها فوق العاده اند. فکر می کنم به همین خاطر است که اکثرا خوش اندام و بدون چربی های اضافه اند. من که از هیچ کدام نمی گذرم.

 

 

 

پسر کاو ندارد نشان از پدر ...

بابایمان ارباب زاده نبود اما طالب سادگی بود و اصالت را دوست داشت. سطحی از کاریزما داشت و البته اخلاق تندی هم. در مقابلش نه نمی گفتیم و در حضورش الزام ادب داشتیم.

طرفدار حقیقت بود و به پرهیز از دروغگویی توصیه اکید داشت. از پیامبرمان محمد (ص) است که مومن هیچگاه دروغ نمی گوید زیرا ایمان با دروغ جمع نمی شود.

به عمر خیام علاقه فراوان داشت و مرا به ازبر کردن آن وا می داشت؛ شاید چند رباعی که همکنون در خاطر دارم از تاثیرات آن زمان است.

به ما یاد داد از کار کردن نترسیم و از بازوی خود نان بخوریم؛ از همین رو از نوجوانی مخارج شخصیمان را خودمان تامین می کردیم و هیچ کدام از ما نه کارمند شد و نه از رانت و وام استفاده کرد.

 وقتی این روزها می بینم که فرزندان ما به راحتی پدرشان را با ضمیر مفرد خطاب می کنند فکر می کنم چه فاصله ای است بین دو نسل.

 

 

روحش شاد.

 

 

 

 پ.ن: همانطور که از گشایش روزنامه هم میهن خوشحال شده بودم نمی توانم ناراحتی ام را از توقیفش پنهان کنم. دعا می کنم خداوند  دست آنها که انتشار روزنامه را مخالف منافع خود می بینند از سر ما کوتاه کند.