درس نهال کاری

مگر می شد داخل زمین رفت. باران تندی می بارید. عاشق لحظه شده بودم.هر چه حسین داد و بیداد کرد که آقای مهندس بریم داخل ماشین گفتم هر جور شده باید کار را انجام دهیم. مانده بودم میان زمین و آسمان. نوری که از جانب مغرب می تابید دانه های باران را الماسهایی کرده بود که بی وقفه به زمین می ریختند. صحنه ای بود. وارد زمین شدیم. تا مچ پا فرو رفتم. هر چه کردیم نشد نهالی بنشانیم. شاید صبر باید کرد تا زمین تشنه سیراب شود و بگذرد و برای باروری آماده گردد. شاید باید صبور بود.
نظرات 6 + ارسال نظر
س.ش پنج‌شنبه 22 بهمن 1388 ساعت 01:08 ق.ظ

عجب روزگار غریبیه!گاهی برای درک بعضی چیزا باید تا مچ که سهله تا گردن تو گل فرو رفت...انگار تا دوباره گل نشی اهل دل نمیشی...

شاید این گل جای پای ابوسعید باشه. شاید می خواد چیزی رو یاد بده.

[ بدون نام ] دوشنبه 26 بهمن 1388 ساعت 08:43 ب.ظ

بخوان به نام گل سرخ



بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب،
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه ی خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد؛
پیام روشن باران،
زبام نیلی شب،
که رهگذر نسیمش به هر کرانه برد.
ز خشک سال چه ترسی!
ـ که سد بسی بستند:
نه در برابر آب،
که در برابر نور
و در برابر آواز و در برابر شور .....
در این زمانه ی عسرت،
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب.
تو خامشی، که بخواند؟
تو می روی، که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور،
در آن کرانه، ببین:
بهار آمده،
از سیم خادار، گذشته.
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاری ست.
هزار آینه اینک، به همسرایی قلب تو می تپد با شوق.
زمین تهی ست ز زندان،
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل سرخ، و عاشقانه بخوان:
"حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی"

م.متقیان پنج‌شنبه 6 اسفند 1388 ساعت 12:49 ق.ظ

سلام محمودجان. از این که میبینم فوشنجانو استارت کردی خیلی خوشحال شدم. امیدوارم همیشه سرخوش باشی.
"زندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای ازلحظه های لذتبخش است"

حوا سه‌شنبه 11 اسفند 1388 ساعت 03:46 ب.ظ http://shortsteps.persianblog.ir

آقای مهندس، خیس بشید برای زنده موندن خوبه :)

حوا پنج‌شنبه 13 اسفند 1388 ساعت 10:30 ب.ظ

من روی ایوان نشسته بودم و چای میخوردم :)

حوا یکشنبه 16 اسفند 1388 ساعت 01:22 ق.ظ

کدوم ابر؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد