داستان من و تو به این سادگیها پایان ندارد. دست بردار نیست.
مثل یک گوی آتشین بودی؛ گوی گوی که نه؛ یک سیال پرحرارت، یک چیزی مثل خورشید، مثل شمس؛ جوشان و خروشان. غافل می شدم از میان انگشتانم رد می شدی و از من عبور می کردی. اما بس عجیب بودی و خواستنی. پر از رمز و کشف. پر از دنیاهای تازه.
از تو نقش می گیرم و سردار غیوری می شوم تا قلعه ای را فتح کنم یا پیکره تراش کافرکیشی که گفت:
صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بتها را در پیش تو بگدازم
صد نقش بر انگیزم با روح در آمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
چطور تو همه اینها می شوی و اینها همه هستی و در عین حال هیچ کدام نیستی؟
پ.ن: عاشقم بر قهر و لطفش من به جد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
تو ی دنیا عاشقا چه بیکسند!
عاشقا عاقبتش خارو خسند..
اینارو گفتم برات تا بدونی.عاشقی خیلی خطرناکه حسن!
قلعه ات کجاست فتح اش کنیم!
برو بابا...
به هر سو رو کنی فقط اوست و او (حتی به درون)
سلام!
خیلی قشنگ بود .
(:
عا شقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تقدیر نیست!
راستی خوبی خوشی سلامتی ؟!
سلام.
تشکر از لطف شما.
با سلام . ۱۰ دقیقه قبل رئیس دولت مهرورزی ! در جمع پر شور مردم سمنان حدیث معروف و قدسی که امام رضا در نیشابور فرمودند را به استان سمنان نسبت دادند.... خوشا به حال کسانی که از تاریخ چیزی نمی دانند یا خودشان را به نفهمی می زنند...
و آخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم.....
سلام.
در سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی ، حرفهای ناتمام به روز شد.
چشم انتظار حضور پر مهرتان...
موفق و بهروز باشید.