اسماعیل وجود (۳)

اسماعیل تبلور خواسته محقق آدمی است. محبوبی که بعد سالها به دست آمده است و برایش رنج برده شده و صبر تلخ چشیده شده است. درست در زمانی که شاهد نمو و اوج گرفتن او هستید باید آن را پس بدهید. معشوقی است که گرفته می شود به خشن ترین وجه. اسماعیل را باید به قربانگاه برد. اسماعیل همان گل زندگی داستان شازده کوچولوست که عمر ابراهیم(ع) پایش صرف شده است. اینجا مذبح زرین الهی است که گاه خونریز جلوه می کند تا ارادت را بیازماید. تصور حالت ابراهیم بسیار مشکلتر از خود اسماعیل است ؛ عاشقی که معشوقش را قربانی کند هزار بار قبل او قربانی شده است.

 

بر حسب اتفاق نقطه تلاقی عرفان ما با این اسطوره همین جاست. تا آنجا که دریافته ام، عرفان ما واجد یک پارادوکس (تناقض) بزرگ است. هیچ را انتخاب کن تا به همه برسی.  این دکترین، تز -یا هر چه می خواهید اسمش را بگذارید- شرط اصلی ورود به دنیای ماورایی صوفیان و عارفان ماست. ابراهیم (ع) در مقابل خدا هیچ را انتخاب کرد همه شد. 

رفتار بسیاری از مردان خدا برای تعلیم پیروانشان همین بوده است. حالتی است بین خواستن و نخواستن. مثالی در کار می کنم. گفته اند ابو سعید ابا الخیر با مریدان می رفته اند. در راه ماری در پای او به خاک می افتد و تعظیم می کند و بوسه ای بر پای او می دهد و می رود؛ یاران همه متعجب و حیران می شوند. بوسعید بهشان می گوید: می خواهید برای شما هم انجام دهد؟ می گویند آری؛ می گوید: " چون می خواهید، نمی کند" تمام آموزه های عرفانی ما همین است. 

سوال؛ چگونه می توان چیزی را از عمق وجود خواست و دعا کرد ولی از آن گذشت؟  در پاسخ به این سوال عارفان ما سالها کوشیده اند تا مریدانی تربیت کنند و به عمل آن را بیاموزانند و چون تعلیم از جنس عمل است تنها تجربه می تواند کلید گشایش این رمز باشد. این آموزه فرمولی ندارد. مرید باید محقق شود و آن را کشف کند؛ چه بسیاری از مریدانی –حتی عرفایی- که تا آخر عمر بی نصیب مانده اند و چه بخت یارانی که به سبب همین مکاشفه ها  اسب مقصودشان از گنبد گردون بجهیده است. از همین رو در نظر من شمس با اسماعیل و مولوی با ابراهیم (ع) بسیار شبیهند.  

 

هر کس اسماعیلی درون خود دارد اما بسیاری از وجود آن بی اطلاعند. هر کس اسماعیلی در درون خود دارد و هرگز حاضر به معامله بر سر او نیست. باید او را یافت؛ دل سپرد و هنگام قربان در مقابل اراده الهی فداکارانه ازش گذشت. " لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون" از آنچه که دوست می دارید در راه خدا انفاق کنید تا به خوبی و نیکویی برسید. باید ابتدا آن مما تحبون را پیدا کرد. باید بنشینیم دعا کنیم شمس زندگیمان ظهور کند.

 

دل بسپریم به او ...

 

 

پ.ن: هنگام نوشتن پاراگراف دوم مطالب بسیاری به ذهنم می رسیدند: عدم، نهایت، بی نهایت، ذره، صفر، یک، علی شریعتی، کعبه، طواف، لحظه ها dx اند، انتگرال زندگی، حج، حسین(ع)، جهتی سرخ در خلاف عادت و ...

نظرات 11 + ارسال نظر
امیر شنبه 21 اردیبهشت 1387 ساعت 10:31 ب.ظ

سلام
دوتا مطلب قبلیتو خونده بودم ولی تنبلی مانع شد نظرمو بگم! اما این یکی یه چیز دیگست!
شاید چون حرف اصلی رو اینجا زدی. موضوعی که از عید قربان پارسال بهش فکر می کنم، قربانی کردن اسماعیل وجود! بقول حضرت حافظ "میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز".
اما اونجا که از پارادکس بزرگ عرفان حرف زدی و گفتی:" چگونه می توان چیزی را از عمق وجود خواست و دعا کرد ولی از آن گذشت؟ " ،رو متوجه نمی شم، "آن" به چی برمیگرده؟ "خواسته ای که از عمق وجود بر میاد" چیه؟ به نظر من اون خواسته، خواستن اونه و"باید تبدیل به آتشی شود که هر لحظه روح را می سوزاند، نه یک مشغولیت فردی" و گذشتن ازش بی معنیه.
فکر میکنم یک پاردکس می تونه سر گذشتن از "خود" وجود داشته باشه، همینکه آدم مثلا تصمیم میگیره از آرزوهاش یا نفسانیاتش بگذره، این خودش میشه یه آرزو، یه هوای نفس! و راه فرار از این موضوع میتونه تو بی تفاوتی باشه، عدم وابستگی...
پ.ن: 1-هنگام خواندن پاراگراف دوم، خیلی از مطالبی که گفتی به ذهن منم رسیدند!
2- ممنون از متن قشنگت.

محمد یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 09:18 ق.ظ

خوشمان آمد. مرسی

وحید یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 10:52 ق.ظ http://st.blogsky.com

عاشقی که معشوقش را قربانی کند هزار بار قبل او قربانی شده است.

حسین دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 12:46 ب.ظ http://sanaei.blogfa.com

باید به دنبال همان تجربه بود و در آرزوی اشراق ماند تا دولت صبح بدمد، یعنی شاید بدمد...

... چهارشنبه 25 اردیبهشت 1387 ساعت 02:57 ق.ظ

سلام.جالب بود.نمیدونم چرا موقع خوندن این مطلب یاد این جمله سارتر افتادم که : انسان مجموعه ای از آنچه دارد نیست.بلکه مجموعه ایست از آنچه ندارد ولی می تواند داشته باشد. ابراهیم عزیزترینش را می دهد تا آنچه را که از ازل برای کسب آن به عالم قدم نهاده بدست آورد.
موفق باشید.

من یاد مولوی می افتم که

آدمی طالب آن است که ندارد

اسم مهم نیست چهارشنبه 25 اردیبهشت 1387 ساعت 01:27 ب.ظ

سلام.ودر ذن هم چنین است.کمال در تهیت است....

حسین شنبه 28 اردیبهشت 1387 ساعت 10:35 ق.ظ http://sanaei.blogfa.com

در UZBEKISTAN هستین؟

؟؟؟؟

الیزا شنبه 28 اردیبهشت 1387 ساعت 01:25 ب.ظ

دعا...
هیچ را انتخاب کن تا به همه برسی...
بخواهم که نخواهم؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام.

همین تناقض بزرگ عرفان ماست

... دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 ساعت 04:34 ب.ظ

آدمی طالب آن است که ندارد ...
عجب فلسفه ی بی قائده و حقیقت تلخی است.
گفت آنک یافت می​نشود آنم آرزوست..

بی قاعده*

چرا تلخ؟

م. سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1387 ساعت 11:06 ب.ظ http://hayatekhaneiema.blogfa.com

بیاین جور دیگه ای به قضیه نگاه کنیم.زیاد خواستن یه چیزی باعث اضطراب میشه.اضطراب باعث میشه نتونین برنامه ریزی کنین.یه کم ازش که بگذرین آرامش پیدا میکنین.و بهتر میتونین برنامه ریزی کنین.بنابر این رسیدن به کامیابی ممکن میشه...خیلی رومانتیک نیست اما به واقعیت نزدیکه.

الیزا شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 06:55 ب.ظ

گفت پیغمبر:که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
چون ز چاهی می کنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آب پاک
چون نشینی بر سر کوی کسی
عاقبت بینی تو هم روی کسی

خوش گفتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد