موج مثبت

شاید خیلی علاقه ای به خواندن این مطلب نداشته باشید.

" وه چه بی رنگ و بی نشان که منم          کی ببینم مرا چنان که منم؟ "

نقاش بیست لوح از او کشید اما باز که می نگریست صورتی تازه از او جلوه می کرد و نقشی دیگر.

در اینجا هیچ معجزه ای رخ نداد، فرشته ای نازل نشد فقط ذهنیت شخص دائما تصویر جدیدی از مولوی می ساخت.

اعتقاد دارم اوقاتی وجود دارد که متافیزیکی، ماورائی، چیز دیگری بر انسان حاکم می شود و او را از عالم دیگر می کند. مباهله محمد(ص)هم از همین نوع است؛ هیچ صاعقه ای، رعد و برقی، طوفانی ... هیچی ! همین هم هست که در جنگ خندق سیصد هزار فرشته در دید کافران، آنها را فراری می دهد. حتی عاشق شدن هم از این دست است.

جالب این که برای خودم اتفاق افتاده است که وقتی دروغ شنیده ام فهمیده ام یا بارها ( مخصوصا این اواخر)  خطوری در دلم گذشته و به لحظه ای اتفاق افتاده است.

عجیب تر این که گاهی اوقات همه دپرس هستند یا برعکس همه پرنشاط و طراوتند.

این همه موج ماورایی مثبت و منفی از کجا می آیند؟ 

 

غزلیات

چند وقتی است که به غزلیات شمس گرایش پیدا کرده ام کما اینکه در قبلا هم اینطور بوده است. اصلا خود شخصیت مولوی برایم بسیار جذاب است؛ بی اهمیت به دنیا، آزاد، مستقل از اطراف. فکر نمی کنم اگر اشعارش خوانده نمی شد هم باز می گفت و فرقی نداشت. مثل وقتی که به آدم وحی می شود و هیچ دخالتی در آن ندارد همینطور آنلاین، سرضرب،تازه و داغ مطالب سرریز می شده اند و حسام الدین چلبی ها می نوشته اند. اما کسانی مثل حافظ بارها یک بیت را پس و پیش می کرده اند و می تراشیده اند ؛ با دقت و وسواس فراوان.

اگر اشعار مولوی و حافظ را به موسیقی تشبیه کنیم، اشعار مولوی به موسیقی جاز می ماند که آدم را به جوشش وامی دارد که وقتی که می خوانی نمی توانی خودت را نگه داری و فرمان ماشینت از ضربه ای که وارد می کنی خورد می شود مثل :

هین کژ و راست می روی ، باز چه خورده ای ؟ بگو      مست و خراب می روی خانه به خانه ، کو به کو

یا حتی در حالت آرامترش به اشعاری می رسیم مثل

مرده بدم زنده شدم،گریه بدم خنده شدم             دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم  

غزلیات حافظ جویباری است آرام، نرم،لطیف. اما ریا کار که هر کسی می تواند با آن فال بگیرد و جالب این که برای همه هم بالاخره نسخه ای می پیچید و همه را راضی به خانه اش می فرستد یا گاهی وقتها هم که اصلا نمی فهمی چه می گوید . 

 

به انتخابات نزدیک می شویم . خواهم نوشت .

نوروز آمد . بهار آمد .

سال نو همه مبارک ، 100 سال به از این سالها !

هر روزتان نوروز ....

سال 1384 هم آمد و ما یک سال دیگر بزرگ شدیم . سال 83 سعی کردم بیشتر بنویسم و مطالعه کنم اما می دونم که مثل بقیه کارا سهل انگاری کردم . بعضی از دوستیها رو بهش عمق دادم و بعضیها رو قطع کردم . از نظر مالی هم سال خوبی نبود . اما آرزو می کنم که سال جدید برای همه سال خوب و خوش و خرم و گل و سنبل و بلبل باشه . روز شیرینی و عید و دید و بازدید و آجیل و ماچ و روبوسی و.... یه ! خوش باشین . سینه ها تون رو هفت آب از کینه ها بشورین ، بعدش برین عید دیدنی .

شعری که مناسب این روزهاس بوی باران فریدون مشیری با صدای شجریان هستش .

یه فلش با مزه هم هست که اگه مایل بودین ببنین .
در ضمن از اون جایی که من سال خروس به دنیا اومدم امسال سال دیکتاتورهاس می دونستین ؟ می گین نه ؟ اینجا رو بخونین .


اندر دل من مها دل افروز توئی                              یاران هستند لیک دلسوز توئی 
شادند جهانیان به نوروز و به عید                           عید من و نوروز من امروز توئی